نتیجه ی آزمایش خون رو گرفته بودیم و مشاور ژنتیک بعداز کلی گیج شدن از نسبت های پیچیدگی خانودگیمون عددی رو حساب کرد و گفت به احتمال اینقده بچتون منگل میشه و ما اومدیم خونه و لیست مهمونای مراسم رو نوشتیم 😊
نتیجه ی آزمایش خون رو گرفته بودیم و مشاور ژنتیک بعداز کلی گیج شدن از نسبت های پیچیدگی خانودگیمون عددی رو حساب کرد و گفت به احتمال اینقده بچتون منگل میشه و ما اومدیم خونه و لیست مهمونای مراسم رو نوشتیم 😊
اولین بار که این تاپیک رو صفحه ی اینستای وبلاگ نویس مورد علاقم دیدم، فکر کردم چه بیخود! و چه مسخره!
چند روز روند شکرگذاری رو پیگیری کردم و باوجودی که مثل هر بنی بشری خودم رو نیازمند معجزه میدیم از انجام ش سر باز زدم، چون به نظرم بیشتر خرافه بود تا هرچی!
تااااا اینکه
آغا متوجه شدیم گرفتگی دل یه چیز عمومی شده واس ما
کاری به جمعه و پنج شنبه و غروب و طلوع هم نداله :(
کلا چندروزه دلم شددیییید گرفته
دراین حالات دل گرفتگی که هرازگاهی واسه همه ادما رخ میدهد، یه چیزی هست که حال آدمو جا میاره حتی واسه چند لحظه محدود...انگاری همه مشکلات و کلافگی هات یهو محو میشن و ذهنت روشن میشه و ناخواسته لبخند میاد رولبت!
این غروب جمعه از کودکی با من خوش نداشت!
چه اون موقع ها که مثل الآن یه شهر دور بودیم از خانواده و غروب جمعه یا اقوامی که مهمونمون بودن داشتن میرفتن یا ما داشتیم برمیگشتیم غربت و حسابییییی دلگیر بود!
چه زمان خوابگاه و تنهایی که معمولا کسی هم اتاق نبود، یبارم خواستم تنها برم گلزار شهدا دانشگاه دلم باز شه، سگ ها دنبالم کردن، نرفته برگشتم :/
چه در زمان خوابگاه و تاهل که جمعه عصرا له له بودیم با همسر و رها در خیابان های خلوت اصفهان که جمعه ها انگار خاک مرگ پاشونده بودن رو شهر، دیگه اون ساعت خوابگاه متاهلی هم تحویل داده بودیم و تو سرمای خشک اصفهان میلرزدیم و من میترسیدم بذارم همسر بره ترمینال :'( بسکه دلم گرفته بوووود...
یادمه یه شب تو سرما و بارون توی این طاق های سی و سی پل پشت یه سکو مانند پناه گرفیتم و ساندویچ دست ساز خوردیم :دی عین بی خانه مان ها...همینه که دلم برا تک تک سنگ های سی وسه پل تنگ شده...که تک تکشون برام خاطره اس :(
(احتمالا اصفهانیا بدونن فقط یکی ازاین طاق ها هست که این سکو رو داره)
و چه الان که غروب جمعه است و بعد از چهل و پنج ساعت همسر مرا ترک گفته و حرکت کرده به سمت ولایت...
میگن اگه گناهات زیاد باشه غروب جمعه دلت میگیرههههه
الهی العفو...
امیدوارم دل همه ی خواننده های گلمون باااز بااااز باز باشه!
و هفته ای پ از برکت رو شروع کنید
توی غروب جمعه دعا یادتون نره...
یک سال و نیمه با آقوی مهندس تلاااش کردیم سبب یک کار خیر بشیم اما هی نمیشد!
یبار پسر نبود
یبار دختر نبود
یبار دختر بود، خسته بود
یبار پسر بود، آقوی همسر نتشو چک نکرد و منم اس ندادم و به نت اکتفا کردم، پسر رفت!
یبار دختر بود، پسر مرخصی ندادن
خلااااصه! اینقد بود و نبود شد که دیگه برای خودمم معین شده بود اینا اصلا قسمت هم نیستن!
تااینکه این تعطیلات آخر هفته و عذای حسینی که معمولا همه ی مردم به شهر و دیارشون برمیگردن پیش اومد و یهو به دلم افتاد از همسر بپرسم دوست هست یا نه؟! که بود و دوست منم بود و قرار گذاشتیم!
اولین روزهای نامزدی من مصادف شده بود با یکی از سنگینترین پروژه هایی که تا به اونروز متقبل شده بودم و بجای مأنوس شدن با همسر، با کدهای .Net وَر میرفتم!
ازونجایی که من و خانومم از هم دور بودیم و دانشجو؛ تقریبا ماهانه یا دوماهانه همدیگه رو میدیدیم. و نکته جالب ماجرا این بود که هر موقع همسرِ گرامِ ما نیت میکرد که بیاد یه مدتی مهمون ما باشه، یه پروژه ای سروکلهش پیدا میشه و از قضا، مشتری هم بسیار عجله داره!
و آخرین موردش هم همین الان هس که بعد از مدتها، خانوم اومده پیش ما و همین حالاتر، دو پروژه فوریفوتی به من خورده!
وقتی این دو-سه سال رو مرور میکنم، میبینم هرموقع که خانومم به طرفِ من اومده، با خودش پروژه یا بعبارتِ بهتری «برکت» هم آورده.
و وقتی ایشون نیست، خشکسالی هست و بیکاری و pes !!!
بارها دیده و شنیده بودم که به اطرافیانم دزد زده؛ اما هیچ وقت نتونستم دزد-زده ها رو درک کنم! آخه تابحال هیچ دزدی به تور من نخورده بود. و همیشه بهشون میگفتم: طرف حتما لازم داشته که برده!!!
چند روز پیش قرار بود برم شهرستان برای تدریس( تف تو ریا!)
به خانوم گفتم بریم یه کفش آبرومندانه بگیریم؛ ناسلامتی بعنوان استادپروازی دارم میرم! خلاصه رفتیم پارامونت و در عرض یه ربع، یه کفش چرمی ایرانی خوشکل گرفتیم. و البته گرونترین کفشی که تاحالا خریده بودم؛ 110 تومن! .
فرداش کفشه رو پوشیدم و عازم یک مسافرت سه روزه شدم...
اصلا این اینترنت خونه جدید ما معضلی شده که نگوووو :(
اون اولا که نت نداشتیم و تاثبت نام کنیم و وصل شه یه دو هفته ای زمان برد چون سر شرکتش با داداش جان به تفاهم نمی رسیدیم ایشون هی بلدم بلدم کرد و خلاصه طول کشید...!
وقتی وصل شد تا اومدیم شادی کنیم داداش عزیز تر از جان حجم نت را با دانلود فیلم و یک شبه به پایان رسانید و بعد هم خویش را به مظلومیت زد که جیبم خالیه حجم بخرم و ال و بل...! 0__o
بلاخره گذشت تا سر ماه رسید و نت خودش وصل شد و حالا چی؟!
بعله! سیم های دستگاه ADSL کشیده شد و وای فاش قطع شد :/
داداش عزیزتر از جان فرمود خودم درستش میکنم و خداروشکر درستشم کرد و ماهم کلی تو گوشش خوندیم که محض رضای خدا در ساعاتی که رایگان هست فیلم دانلود بفرما و خیالمون کمی ازین بابت راحت شده بود که بعلههههههه!!! پای مامانم خورد به دستگاه و آنتنش کنده شد :/
دیگه نزدیک بود من موهامو دونه دونه بکنم که استاد عزیزم فراخوان داد پاشو بیو اصفهون دنبال پروژه ات :))
و من تازه یادم افتاد که عجب نعمتی بود نت خوابگاه! گرچه مودی بود و اگه ازت خوشش میمود وصل میشد، گرچه سرعتش مورچه ای بود، گرچه هفته ای یک بار خراب میشد و یاالله1 میومد واسه تعمیر، گرچه حجمش و زمانش هردو کم بود و آخر هفته ها میرفتیم به تکدی گری و گاهی راه زنی نت، گرچه وقتی یک دقیقه زمان داشتی به ارسال تمرین یا پروژه قطع می شد، اما حداقل همیشه بود!!! حالا اگه حضورشم پررنگ نبود سعی خودشو میکرد که باشه!که اگه قطع میشه امیدی به وصلش باشه!! مث الان :)))))))
نت خوابگاه جان دوووست دااارم ^__^
1* یا الله واژه ایست که به هنگام حضور مرد در خوابگاه دختران از بلندگو اعلام میشود، (این عبارت در ترکیباتی مانند یاالله هست، یاالله آمد، یاالله منو دید، خواهرم یاالله مورد کاربرد است.)