روزگار دو مهندس

دست نوشته هایی از روزگار یک زوج مهندس

روزگار دو مهندس

دست نوشته هایی از روزگار یک زوج مهندس

وبلاگ "روزگار دو مهندس" دربردارنده خاطرات و نظرات یک دختر و پسر مهندس است...

تفکیک جنسیتی
آخرین حرف هـا
ریز مکالمات
  • ۷ شهریور ۰۰، ۱۹:۱۷ - نباتِ خدا
    😂😂😂
راویان
نشان‌واره
روزگار دو مهندس
👩‍

اتاق تشریح

يكشنبه, ۳۱ مرداد ۱۴۰۰، ۰۶:۰۸ ب.ظ

ترم اول دانشگاه که بودیم درسی داشتیم بنام آناتومی، کله مان حسابی داغ بود و از اسم رشته مان چه چیزهایی که در ذهنمان متصور نشده بودیم و چه دستگاههایی که بنا ننهاده بودیم و چه گره هایی که از مشکلات جامعه پزشکی باز نکرده بودیم،
کلاس آناتومی ما در آخرین ساعت بعدازظهر چهارشنبه بود، طوری که‌موقع برگشت شب شده بود، در ساختمان پیچیده دانشکده پزشکی تنها کلاس در آن ساعت بودیم و نگهبان محترم قبل از خروج ما بیشتر درب هارا میبست و لامپ ها را خاموش میکرد و یادم هست سه جلسه اول یه گله آدم در ساختمان تاریک و پیچیده گم شدیم و سه دور دور خودمان گشتیم تا راه خروج را یافتیم، 
حالا این ها را بگذارید کنار اینکه محل برگزاری کلاس در زیرزمین بود و همسایه اتاق تشریح، بوی عجیبی هم می آمد که بعداً فهمیدم بوی کافور است، 
ترم اولی بودیم و فکر میکردیم اگر جلو کلاس جا گیرمان نیاید درس را افتاده ایم پس بسیار زودتر به محل کلاس میرفتیم، یک کنجکاوی و کرم ذاتی هم داشتیم که کارهای خاص و خفن بکنیم و همه این ها باعث شد با فاطمه و مریم سری به اتاق تشریح بزنیم😬
خداییش فکر نمیکردیم کسی باشد و راهمان بدهند. اما دادند و گفتند از شانس شما یک جسد تازه و سالم داریم بفرمایید تو. و ما آنجا با نگاه به شکم پاره پاره ی جسد بیچاره معنای تازه ای برای کلمه ی « سالم » یافتیم، البته در مراجعه های بعدیمان به اتاق تشریح و مشاهده چیزهایی که از بیانش عاجزیم فهمیدیم واقعاً جسد سالمی برای بار اول جلومان گذاشته اند. گفتند جسد شش ماهه است. مردی بود با موهای جوگندمی بلند سعی کردم به چهره اش نگاه نکنم اما ... تاثیر خودش را گذاشت... گرچه بعدها باز هم به اتاق تشریح رفتیم و جمله ی «نمیخواد برعکسش کنید، دست جدا توی کمد داریم» تا پایان چهارسال تحصیلی ضرب المثلمان شد.🤦 اما آن شب حالمان حسابی گرفته شد. از سرنوشت آن مردک بیچاره، از موها و ناخن هایی که پس از مرگ رشد می کنند، ازینکه آدمیزاد سه بار شش ماهه می شود و....

وقتی به خوابگاه رفتیم گفتند شهید گمنامی آورده اند، آن زمان ها زیاد درک نمی کردم شهید آوردن را اما رفتم و چقدر خوش گذشت و عاقبت بخیری جنازه آن شهید و تصور حال خوشش مرحمی شد برایم.

اللهم اجعل عاقبت امورنا خیرا...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۵/۳۱
️ نوشته شده توسط زهرا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی