اولین روزهای نامزدی من مصادف شده بود با یکی از سنگینترین پروژه هایی که تا به اونروز متقبل شده بودم و بجای مأنوس شدن با همسر، با کدهای .Net وَر میرفتم!
ازونجایی که من و خانومم از هم دور بودیم و دانشجو؛ تقریبا ماهانه یا دوماهانه همدیگه رو میدیدیم. و نکته جالب ماجرا این بود که هر موقع همسرِ گرامِ ما نیت میکرد که بیاد یه مدتی مهمون ما باشه، یه پروژه ای سروکلهش پیدا میشه و از قضا، مشتری هم بسیار عجله داره!
و آخرین موردش هم همین الان هس که بعد از مدتها، خانوم اومده پیش ما و همین حالاتر، دو پروژه فوریفوتی به من خورده!
وقتی این دو-سه سال رو مرور میکنم، میبینم هرموقع که خانومم به طرفِ من اومده، با خودش پروژه یا بعبارتِ بهتری «برکت» هم آورده.
و وقتی ایشون نیست، خشکسالی هست و بیکاری و pes !!!