چند روزه همسر سرش بسی شلوغه، اینه که من مسئولیت آپ ها پیاپی را بر عهده میگیرم و شما باید تحمل کنید تا ایشون برگرده
.
.
منم موضوع ندارم اپ کنم، هی خاطرات میذارم، بخونید بخندید، منم به هدفم برسم و یه دفتر خاطرات مجازی بسازم :)
پیشنهاد میکنم آقامون این بخش رو نخونن چون یه سری مسائل قبل از تاریخ این خاطره رخ داده بوده که بعدا خواهم نوشت، از جمله اینکه چرا، چه طور، چگونه و چه زمانی من قبل از ازدواج به ایشون علاقمند شدم و چرا، چه طور، چگونه در زمان خاستگاری این علاقه پنهان شده بود یا حتی نبود... (قضیه پلیسی شد )
توی حرم امام رضا نشسته بودیم، رواق امام خمینی...وقت نماز ظهر و عصر بود... اون سفر بی قرار تر و بی اعصاب تر از همیشه بودم...مامانم گفت یه چیزی میخوام بهت بگم...فهمیدم چی میخواد بگه...بغض کردم...گفت پسر خیلی خوبیه...این دوره زمونه پسر خوب پیدا نمیشه...خودت که دیدی این چند وقته(اشاره به موضوعی خانودگی)
با بغضی که حالا اشک هم بهش اضافه شده بود، گفتم اون پسر خوب نیست! شما نمیدونید...اون خوب نیست! (خدا منو ببقشه، میگم بعدا چرا این حرفو میزدم)
و دستمو گذاشتم رو صورت مامانم که هیچی نگو و خودمم های های گریه کردم...
یک روز گذشت...یادم افتاد به قولی که تازه به امام رضا داده بودم...قول بزرگم...ولی روم نمیشد به مامانم بگم باز درباره اون موضوع صحبت کنیم...
بعد از نماز عشا که از حرم برمیشگتیم مامانم گفت فکراتو کردی؟ گفتم آره و واقعا نمیدونم چه طور نظر شماها درباره ی ازدواج من برگشته...و باید باهاتون صحبت کنم و قرارمون شد فردا بعد از نماز صبح... (خونواده ام شدیدا معتقد به ادامه تحصیل و ازدواج بعد از اون بودند)
آفتاب تازه داشت طلوع میکرد که توی صحن سقاخون نشستیم به حرف...طبق معمول که تا صحبت خاستگار میشد من بغض میکردم، بغضم اومد و برای اولین بار اجازه دادم اشک هام راحت بریزن...
گفتم تو خودت میگفتی پسر تا کار نداشته باشه نباید بره خاستگاری! اون که داره درس میخونه، هنوز سربازی نرفته، شغلم نداره !!! (اینارو میگم که هم آقا پسرا نترسن و به پشتوانه خانوادشون برن جلو و هم خانوم دخترا فرصت بدن به جوونایی که سنشون کمه و هنوز به همه جاهایی که باید نرسیدن و چه شیرینه آدم از سن کم و صفر شروع کنه و باهم به هرجایی برسن...)
یکی دو ساعت حرف زدیم و من اشک ریختم و حرف زدیم و یه خادم حرم هی دورمون میگشت و نگاه مهربون میکرد...و من فکر میکردم الان پیش خودش درباره ما چی فکر میکنه!!!
آخرش مامانم گفت، عموت گفته تکلیف مارو مشخص کنید!
و باهمین یه جمله من افتادم تو هول و ولا :/
فکر کردم و فکر کردم و گفتم باشه بیان حرف بزنیم....و درست همون روزی که قرار بود بابام به عموم بگه بیان من پشیمون شدم و گفتم نه!
نمیخام اصلا...
شما خودتون گفتید تا ارشد نخونی شوهرت نمیدیم و خلاصه کلی لوس بازی ^__^
دوباره مامانم حرف زد باهام و راضی شدم...بعد هم بابام باهام حرف زد که اصلا فکر روابط ما نباش و من دخترم برام از همه چیز مهم تره و گرچه عموت حق پدری گردنم داره ولی اگه تو بگی میگیم نه و اصلا مهم نیست چی پیش بیاد!!!
خلاااااصه...
عصر یه روز شهریوری وقتی داشتن کوچمون رو آسفالت میکردن و من یه ترجمه سخت قبول کرده بودم حسابی مشغول بودم امین آقا و مامانشون اومدن خونمون...
خاستگاری که شبیه هیچ کدوم از خاستگاری های مرسوم نبود و زهرایی که تاحالا به ازدواج به این صورت و به این سرعت فکر نکرده بود و سوالاتی که به کمک مامان بابا و اینترنت نوشته شده بودن توی دفترچه ^__^
گفتن برید تو اتاق صحبت کنید...کل صحبتامون شد چهل و پنج دقه تا من بغهممم این امینی که جلومه هیچ شباهتی با پسرعموم نداره!
سعی میکردم بین صحبت ها یکمم به خودش و قیافش دقیق شم
و نمیدونم از شدت استرس چشام نمیدیید که فک میکردم چقد کوچولو شده :دی
ینی من سر بزیر همیشه فکر میکرم امین بنده خدا خیلی گنده اس :/
بعد هم پیرهنشو که عاااشخشم و جوراب سفید تمیزی که هیچچ شباهتی به جوراب های داداشم نداشت :/ توجهمو جلب کرد...
نمیدونم چرا یه عمر اینارو ندیده بودم
یادم رفت بگم وقتی رفتیم تو اتاق من گفتم دفترچم یادم رفت و برگشتم برم بیارم و امین همیشه میگه چقدر اون لحظه ترسیدم که وااای کلی سوال!
خلاصه باوجود سن کمش اینقدر بزرگونه حرف زد که من گاهی نفهمیدم چی میگه و یادمه گفت شما زندگی مشترک رو چه طور میبینید یا یه هم چین چیزی که نگاه کردم به دفترچم و چیزایی که مامانم گفته بود و رو گفتم -__-
بعله...آمادگی در حد صفر!
قبل ازینکه خاستگار بیاد استخاره سر خود کرده بودم ولی متاسفانه دقیق آیه اش یادم نیست ولی یادمه یه تکه گفته بود " اهدنا الصراط المستقیم" یا هم چیزی و من به فال نیک گرفتم....بعد از امین پرسیدم هدفت از زندگی چیه؟ توی جملاتش گفت صراط مستقیم خلاصه اینقدددر این جمله و این اتفاق برای من مفهوووم داشت خدا میدونه چقددددر نظرم به این ازدواج مثبت شد!
ادامه دارد...