یک سال و نیمه با آقوی مهندس تلاااش کردیم سبب یک کار خیر بشیم اما هی نمیشد!
یبار پسر نبود
یبار دختر نبود
یبار دختر بود، خسته بود
یبار پسر بود، آقوی همسر نتشو چک نکرد و منم اس ندادم و به نت اکتفا کردم، پسر رفت!
یبار دختر بود، پسر مرخصی ندادن
خلااااصه! اینقد بود و نبود شد که دیگه برای خودمم معین شده بود اینا اصلا قسمت هم نیستن!
تااینکه این تعطیلات آخر هفته و عذای حسینی که معمولا همه ی مردم به شهر و دیارشون برمیگردن پیش اومد و یهو به دلم افتاد از همسر بپرسم دوست هست یا نه؟! که بود و دوست منم بود و قرار گذاشتیم!
حالا فردای روز عاشورا!(ولی خب کار خیر بود و حرمت شکنی وسط نبود)
کللی نقشه و آرتیست بازی که دختر نفهمه جریان چیه و پسر فقط ببینه اگه پسندید وارد مراحل بعدی بشیم!!
البته اینجانب نقش به سزایی در خراب کردن نا خواسته ی نقشه مون داشتم :(
به این صورت که شب شد و جایی که نشسته بودیم تا پسر بیاد همون لحظه یه بچه اومد بلندمون کرد و ما مجبور شدیم یه جای پشت به نور با خاستگار مواجه شیم -__-
اصلا از نظر ما به این دلیل قدیما خاستگاریا شب بوده که نور کم باشه و نقص ها کمتر دیده بشه! (قال حاج خانوم زهرا: دی)
بعد طی خرابکاری های بنده که هنووووز عذاب وجدانشو دارم پسر خوب ندید!
اگه خوب دیده بود که قطعا میپسندید!
اصلا ما ده هزاااار بار گفتیم والا بلا به قیافه نیست!!!!!
قیافه واسه دوماه اول نهایتا یه سال جذابیت داره بعدش سیرت آدمه که هروقت به طرفت نگاه کنی فقط و فقط سیرتشو میبینی! حالا زیباترین هم باشه اما بد خلق و بدطینت بعد از یه مدت که هیجانات فروکش کرد، زیبایی هییچ لطفی نداره! و بلعکسش با یه دل پاک میشه زیبا ترین زیبا رویان بود!
خلاصه کار خیرمون با شکست مواجه شد :(
منم هنوز در افسردگی پس از شکست به سر میبرم :(
عذاب وجدانمم قلمبه شده :(
و دلم هم تنگگگگگگگگگگگگه. کی این دوریا تموم میشه خدای خوب من؟ من که گفتم غلط کردم. قول میدم قدر لحظه لحظه ی پیش هم بودمونو بدونم!قول...
و خدایا شکرت!