چند روز پیشا مامانجون عزیز (مامانِ مامان) مهمونمون بود و منم حسابی درگیر آینده ی نامعلوم خویشتن بودم :دییی از طرفی سربازی آقای همسر و از طرف دیگه هم آینده ی نامعلوم شغلی و نمره ی تایید نشده ی پروژه و درنتیجه مشکل در روند فارغ التحصیلی و از طرف سوم احتمال انتقالی مجدد پدر گرام و عمر کوتاه نزدیک بودن ما به همسر ( احتمال افزایش مجدد فاصله ی دوساعتمون به فاصله ی پنج شش ساعتهههه) و خلاصه!
حسابی کلافم کرده بود...
.
.
.
حسابی کلافم کرده بود...
خیلی وقته عادت کردم به برنامه ریزی و در زمان تحصیل که حتی یه ساعتم بدون برنامه نمیگذشت و الان که فراغت هست هم حتما باااید شب قیل برنامه روز بعد رو بنویسم اگرنه اون روزم خراب میشه میرهههههه... و همین باعث شده همیشه یه نمایی از آینده داشته باشم.. درحالیکه الان حتی هفته ی بعدمم برام قابل پیشبینی نیست و ممکنه تغییرات بسیاااار بزرگی درش رخ بده! و این حسابییییییییی منو کلافه می کنه :/
.
.
.
خلاصه بین این درگیری ها بودم که مامانجون عزیز برام از ذکر چهل روزه گفتن و گفتن خاله خانوم نذر ازدواج مجدد پسرش کرده بوده و روز چهلم داشتن آزمایش خون می دادن و خودش هم نذر چیز دیگه ای و نرسیده به روز چهلم حاجت روا شدن! خلاصه ماهم بسی شاااد گشتیم و درحال نذر نمودیم واسه سربازی آقای همسر و وضعیت شغلی خودمون چله بگیریم :))))
بعد رفتیم تو اتاق دیدیم چندتا میسکال داریم ویه پیام که نشان دهنده ی یه مشتری جدید واسه ترجمه هست بعداز کلللیییییی وخت :))) کلی شاد گشتیم و شد ساعت دو ونیم و پیام دادیم به همسر که "نه خسسه اییییی" و ایشون سوپرااایز نمودند بنده را به خبر خوشی درباره ی سربازیشوووووون و خلاصه کلی دست جیغ هووووووووووووورا و بعد هم ناامیدانه سیستم گلستان را باز نمودیم و دیدیم که بعلللللله! نمرمونم ناباورانه تایید شدههههههههه و خلاصه کفمون برییییییییید حسابی و دیدیم ما هنوووز روز اول نذرمونم ادا نکردیییم و..0__0
.
.
و اینگونه بود که ما نتیجه ی تمرین های شکرگذاریمون رو دیدیدم :)))))) و به رزق بودن مادربزرگا هم پی بردیممممم و البته گفتیم نذر را با شما درمیون بذاریم ان شاالله که حاجت روا بششیییید :)))))
.
.
نذر در حقیقت گفتن ذکر زیر هست. روز اول ده بار یا چهل بار یا هرچی دوست دارید و روزهای بعد نصف روز اول تا برسید به یکی در روز تااا روز چهلم که از خدا بخواید اگه صلاحتون هست حاجت روا شید ان شاالله. من با ده بار شروع کردیم و خداروشکر تاالان بخش بزرگی از مشکلاتی که براش نذر کرده بودم رفع شده گرچه هم چنان ادامه دارد....:))
"دو آیه(۸۷ و ۸۹) از سوره انبیاء؛
«وَ ذَا النُّونِ اِذ ذَهَبَ مُغاضِباً فَـَـظـَنَّ اَنْ لَنْ نَقـْدِرَ عـَلـَیهِ فَنادى فى الظـُُّلُـما تِ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَکَ اِنّی کُنْتُ مِنَ الظـّا لِمِیْنَ فَا سْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الغَـمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجى الْـمُؤمِنِینْ»
یعنی؛ و ذَا النُّونِ – یونس نبی(ع) - را به یاد آور در آن هنگام که خشمگین شد، آنان را نفرین کرد و از میان قوم خود رفت. می اندیشید که ما بر او تنگ نخواهیم گرفت، امّا هنگامی که در کام نهنگ فرو رفت در آن ظلمت هاى تاریک صدا می زد؛ … بار پروردگارا! جز تو معبودی نیست، منزّهی تو از هر عیـبى، و من خود از ستم کاران بودم، پس ما دعاى او را اجابت کردیم و او را از غمّ نجات دادیم و این گونه ما مؤمنین را نجات می دهیم."
۹۵/۰۷/۰۳