روزگار دو مهندس

دست نوشته هایی از روزگار یک زوج مهندس

روزگار دو مهندس

دست نوشته هایی از روزگار یک زوج مهندس

وبلاگ "روزگار دو مهندس" دربردارنده خاطرات و نظرات یک دختر و پسر مهندس است...

تفکیک جنسیتی
آخرین حرف هـا
ریز مکالمات
  • ۷ شهریور ۰۰، ۱۹:۱۷ - نباتِ خدا
    😂😂😂
راویان
نشان‌واره
روزگار دو مهندس

۴۸ مطلب توسط «زهرا» ثبت شده است

یک سال و نیمه با آقوی مهندس تلاااش کردیم سبب یک کار خیر بشیم اما هی نمیشد!

یبار پسر نبود

یبار دختر نبود

یبار دختر بود، خسته بود

یبار پسر بود، آقوی همسر نتشو چک نکرد و منم اس ندادم و به نت اکتفا کردم، پسر رفت!

یبار دختر بود، پسر مرخصی ندادن

خلااااصه! اینقد بود و نبود شد که دیگه برای خودمم معین شده بود اینا اصلا قسمت هم نیستن!

تااینکه این تعطیلات آخر هفته و عذای حسینی که معمولا همه ی مردم به شهر و دیارشون برمیگردن پیش اومد و یهو به دلم افتاد از همسر بپرسم دوست هست یا نه؟! که بود و دوست منم بود و قرار گذاشتیم!

۱۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۵ ، ۲۲:۴۵
️️ نوشته شده توسط زهرا
👩‍

نذر

چند روز پیشا مامانجون عزیز (مامانِ مامان) مهمونمون بود و منم حسابی درگیر آینده ی نامعلوم خویشتن بودم :دییی از طرفی سربازی آقای همسر و از طرف دیگه هم آینده ی نامعلوم شغلی و نمره ی تایید نشده ی پروژه و درنتیجه مشکل در روند فارغ التحصیلی و از طرف سوم احتمال انتقالی مجدد پدر گرام و عمر کوتاه نزدیک بودن ما به همسر ( احتمال افزایش مجدد فاصله ی دوساعتمون به فاصله ی پنج شش ساعتهههه) و خلاصه!
.
.
.
۱۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۵ ، ۱۰:۴۷
️️ نوشته شده توسط زهرا

اصلا این اینترنت خونه جدید ما معضلی شده که نگوووو :(


اون اولا که نت نداشتیم و تاثبت نام کنیم و وصل شه یه دو هفته ای زمان برد چون سر شرکتش با داداش جان به تفاهم نمی رسیدیم ایشون هی بلدم بلدم کرد و خلاصه طول کشید...!


وقتی وصل شد تا اومدیم شادی کنیم داداش عزیز تر از جان حجم نت را با دانلود فیلم و یک شبه به پایان رسانید و بعد هم خویش را به مظلومیت زد که جیبم خالیه حجم بخرم و ال و بل...! 0__o


بلاخره گذشت تا سر ماه رسید و نت خودش وصل شد و حالا چی؟!

بعله! سیم های دستگاه ADSL کشیده شد و وای فاش قطع شد :/


داداش عزیزتر از جان فرمود خودم درستش میکنم و خداروشکر درستشم کرد و ماهم کلی تو گوشش خوندیم که محض رضای خدا در ساعاتی که رایگان هست فیلم دانلود بفرما و خیالمون کمی ازین بابت راحت شده بود که بعلههههههه!!! پای مامانم خورد به دستگاه و آنتنش کنده شد :/


دیگه نزدیک بود من موهامو دونه دونه بکنم که استاد عزیزم فراخوان داد پاشو بیو اصفهون دنبال پروژه ات :))


و من تازه یادم افتاد که عجب نعمتی بود نت خوابگاه! گرچه مودی بود و اگه ازت خوشش میمود وصل میشد، گرچه سرعتش مورچه ای بود، گرچه هفته ای یک بار خراب میشد و یاالله1 میومد واسه تعمیر، گرچه حجمش و زمانش هردو کم بود و آخر هفته ها میرفتیم به تکدی گری و گاهی راه زنی نت، گرچه وقتی یک دقیقه زمان داشتی به ارسال تمرین یا پروژه قطع می شد، اما حداقل همیشه بود!!! حالا اگه حضورشم پررنگ نبود سعی خودشو میکرد که باشه!که اگه قطع میشه امیدی به وصلش باشه!! مث الان :)))))))


نت خوابگاه جان دوووست دااارم ^__^



1* یا الله واژه ایست که به هنگام حضور مرد در خوابگاه دختران از بلندگو اعلام میشود، (این عبارت در ترکیباتی مانند یاالله هست، یاالله آمد، یاالله منو دید، خواهرم یاالله مورد کاربرد است.)

۱۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۲۳
️️ نوشته شده توسط زهرا

برای چندمین بار متوالی اینترنت ما تموم شد و هیچکی تو خونه مسعولیتشو قبول نمیکنه😏
و صفحه ی مشهور no network ظاهر میشه...
دراین مواقع چه میشه کرد؟؟
بله! کافیه اینتر کنید تااین دایناسوره که به ظاهر بی مفهومه بپره بالا و بازی شروع بشه!
خیلی بازی باحالیه اینقدر باهاش حال میکنم که گاهی نت رو قطع میکنم تا بتونم بازی کنم :دی
تازه جلو برید هیجانی تره، شب میشه، کلاغ میاد، اصلا عالیه 😍
حتما در هنگام بی نتی امتحانش کنید!

بازی مرورگر کروم


+ دو سال پیش یه همچین روزی من یه ترجمه سنگین قبول کرده بودم و سخخخخت درگییییر!
کوچمونم بعد قرن ها داشت آسفالت مجدد میشد 😊
امروز اون روزه 😜
راهنمایی بیشتر از این آقای همسر؟!

++قانون جدید میگه: هرکی یادش نبود باید برا اون یکی جایزهههه بگیره: دییی

۲۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۵ ، ۰۹:۰۸
️️ نوشته شده توسط زهرا

گاهی حس میکنم شش ماهه بدنیا اومدم خونوادم ازم پنهان میکنن! در همین راستا هنوز سه واحدم مونده (پروژه) چه به برسه به خشک شدن مهر فارغ التحصیلی و... رفتم به جست و جوی کار!


*در گام اول به پدر گرام گفتم شما مدرک مشاوره اشتغال دارید سریع یه کاری بجورید برا ما که ول معطلیم! گفت یادآوری کن! خلاصه یه دو هفته ای تو این سیکل" یادآوری کن، یادم رفت، زنگ زدم نبود، یادآوری کن "چرخیدیم تا بلاخره زنگ زدن و بود و قرار گذاشتن! طرف گفته بود شما برو دوره های مارو ببیییین بعد بیا بهت بگیم چیکار کنی. حالا دوره هاشونم همه 600-700. تومن بعدهم گفته بود مگه کنکور ارشد نداده؟؟؟ بگو برو درستو بخون بعد بیا!!!


*گزینه ی شرکت های خصوصی هم که از اول منتفی بود رفتیم سراغ استاد کارآموزیمون...!


* گفتیم آقای مهندس یادته کلی بهمون افتخار میکردی دانشگا دولتی هستیم؟ بهمون میگفتی همکار؟ حالا بیو جامه عمل بپوشان! حالا چه طوری باید وارد بیمارستان بشیم؟

گفت چی چی میگوی خانوم مهندس(تنها استادی که ما رو مهندس خطاب میکنه :دی) من خودوم قراردادیم اینجا!! اصلا بیمارستان نیرو نمیگیره کههه. به ازای هر چهار یا پنج بازنشسته یکی استخدام میکنن! شما برو آزمون استخدامی بده البته برا شیراز که کسی نمیخاستن تو دفترچه ولی برا شهرهای اطراف هست!! اصلا چرا درستو ادامه نمیدی؟؟؟؟ برو ارشدتو بخون...نهایتا هم گفت حالا مدرکتو بگیر بیا شاید تحت عنوان طرح اگه نیرو بخوان اونم برای دو سال قرارداد ببندن باهات... ماهم تچکر بسیار کردیم و اومدیم بیرون :/


*عصرش گفتم اینجوری نمیشه با مادر گرام رفتیم موسسه زبان کنار خونمون و گفتیم آقو شوما مدرس نمیخواین؟؟؟ (اصلا مارو چه به مهندسی) گفت دلت خوشه ها خانووووم حالو بیو این فرمو پر کن (دفترچه کنکوربود بیشتر تا فرم درخواست کار) سی نفر که بشین که فرم پر کرده باشین یه آزمونی ازتون میگیریم بعد اگه موسسه نیاز داشت بر اساس نمره ای که کسب کردین شاغلتون می کنیم. گفتم لااقل کاکو اینارو اولش میگفتی من یه ساعت فرم پر نکنم!!!!!


*ازونجا که بیرون اومدیم به کاخ آرزوهام گفتم هنوزم میخوی سالم و سلامت وایسی؟؟ خو بریز زمین عامو!! دیدم اون بنده خداهم خسته شده میگه منتظر بودم تو بگی، تالاپپپی افتاد پایین :)


*یه چند روزی هم تو افسردگی گذروندم و با زمین و زمان قهر کردم و دنبال مقصر گشتم که چرا ازون اول اصا من رفتم رشته ریاضی؟؟؟؟؟ (آقوی همسر درون بازه شانس آورد نزدیک ما نبود و از تیر و ترکش ها در امان موند)


*دیگه ته تهش رفتم مسجد محل گفتم خانومای دانش آموزا کسی مشکلی گیری گرفتاری تو درس مرساش داره بیاد بگه لااقل این علم بی عمل ما به یه دردی خورده باشه دلمون خوش باشه ...(تف تو ریا) که اونم فعلا خبری از کسی نیست...


*همه اینارو گفتم شوخی و جدی ،اما واقعا توی کار، چه مهندسی چه غیر مهندسی آدم باید خلاق و تولید کننده باشه! کارآفرین یعنی! ما عادت کردیم به مصرف کنندگی.

کلی در طول تحصیل درباره شرکت های دانش بنیان با ما صحبت کردن اما تاجایی که خبر دارم حتی یکی از 35 نفر داشنجویی که بودیم کاری نکردیم که هم دست خودمون و هم تعدادی از هم کلاسی هامونو بند کنیم...خود من چندین با تلاش کردم اما خب وقت گیر بود و ممکن بود یه نمره از فلان درسم کم بشه. گرچه الان عمرا کسی بپرسه معدلت چنده؟!


+ شما شاغلی؟ اگه آره تو زمینه رشته خودتون یا بی ربط؟ دانش آموزا بر چه اساسی انتخاب رشته کردید یا خواهید کرد؟

++ شیرازی ترین حالت ممکن نوشتم یکم دلاتون باز شه. :)))

+++ 14-14 مساوی :دی
۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۵۳
️️ نوشته شده توسط زهرا
بچه که بودیم حدودا 3 ساله با خانواده آقوی مهندس اینا راهی مشهد شدیم. 
بعد ازونجایی که ما بچه کوچیکیه بودیم یه جایی درست کرده بودن بزرگترا ته ماشین واسه من که بخوابم.
یه پتوی بچگونه هم داشت آقوی مهندس اونو انداخته بودن اونجا واسه بنده.
حالا منم یه بچه ی بد آروم و گریه ای!
بنده خدا مامانم با هزار زحمت منو خواب میکرد بعد تا میخواست منو بخوابونه سر جام آقوی مهندس، بله همین آقوی مهندس خودمون میرفت میخوابید سرجای بنده و چهار دست و پاشو باز میکرد جوری که از پتو بزنه بیرون و جای من نشه :))
اصا محبت بینمون موج میزد!

.

.
.
هفته ی پیش امام رضا (ع) واسه بار پنجم دونفره طلبیدن..
یادم افتاد به این خاطره :)
دعاگوی همگی بودم
انشا االله روزی خودتون باشد :)
گفتم یکم جو وبلاگ رو شاد کنیم :)
ازین پس سوتی هامونم انتشار خواهد یافت!
فقط آقوی مهندس توجه داشته باشن قبلا با بنده هماهنگ کنین کدوم سوتی رو منتشر می کنین تا درصورت لزوم تهدیدات ضروری صورت بگیرد باتچکر :))))


۱۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۰۱
️️ نوشته شده توسط زهرا

بعد از کلی وقت سلام!

بابت تاخیر این مدت پوزش میطلبیم🙇

از شادی فارغ التحصیل شدن بود شاید😆(قشنگ معلومه چقد این چهارسال بم خوش گذشته😜) یا واقعا سوژه قابل بیانی نبود یا نطق بنده کور شده بود، نمیدونم! کلی هم از همسر عقب افتاده بودم و قرار بود ایشون پست نذارن فعلا تا بهشون برسم😅

اما خلاصه کنم که با یه خبر خوووب برگشتیم و اونم عمو شدن آقای همسر هست😊

از دیشب یک عضو جدید به خانواده همسر اضافه شده که نیومده کلی تو دل همه خودشو جا کرده😍👶

عمو شدم

البته هنوز اسم این نی نی خوشمل مشخص نشده ازونجاکه نوه ی اول هست حسابی سر اسمش بحثه😉

نظر انتقاد پیشنهاد پذیرفته می شود.دقت شود نی نی پسل است.

پ.ن:شما اگه بچه ای داشته باشید یا دارید چه جوری اسمشو انتخاب میکنید؟ براساس ابتدای اسم خودتون یا همسرتون؟ یا یه اسم ایرانی اصیل که هیچکی نشنیده تاحالا؟ یا برای زنده کردن نام درگذشتگان؟ مذهبیا حتما اسم ائمه اطهار میذارید یا نه؟ درنهایت نظرتون درباره دو اسمی چیه؟!

پ.ن2:من خودم دو اسمیم.خوبه آدم دوتا اسم خوشگل و با مسمی داشته باشه اما خب اسم برا خاص بودنه و هرآدمی بلاخره یه اسم داره.مثلا من همیشه تو خلوت خودمو با یکی از اسمام صدا میکنم که بیشتر باهاش انس دارم...نظر بقیه دو اسمه ها؟

پ.ن3: در نهایت اسم نی نی محمد پارسا انتخاب شد :)

۳۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۵ ، ۱۶:۱۲
️️ نوشته شده توسط زهرا

چه حس خوبیه کنار همسرت فارغ التحصیل بشی...

چه حس بدی اونجا ازت نپرسن موفقیتتو مدیون کی هسی؟؟؟

چه حس خوبیه داد بزنی بگی همه ی پیشرفتمو مدیون این مَردَم!!!

صبور تر از تو آیا هست همسری؟!


+عجله ای بود و نشد یه عکس خوشمل بندازم براتون...!

++فراغت اصلی ما بماند برای 15 مرداد ماه ان شاالله...!

+++(لان شکرتم لازیدنکم)

++++همه ی خستگی و زجر و زحمتایی که کشیدم الان جلو چشممه...خیلی سخت گرفتم و خیلی سخت گذشت اما خداروشکر میکنم پایان خوشی داشت... :)

۱۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۱۲
️️ نوشته شده توسط زهرا

آخر هفته طلایی (قسمت سوم):

اینجانب که این روزها دارم آخرین لجظات خوابگاهی ایمو طی میکنم پنج تا هم اتاقی با مرام دارم که سه چهار ساله باهمیم و بی اغراق بخشی از زندگیم هستن ;)  ازین شش نفری که هستیم سه تامون متاهل و سه تامون مجردن.

از قضای روزگار این آخر هفته هرسه تا متاهل با همسران بودیم و سه تا مجرد اتاق تنها مونده بودن...

خلاصه که تنهایی بهشون اثر کرده بود کمپین مجردین تشکیل داده و شدیدا علیه ما تبلیغات بامزه ای کرده بودن، که دیدنش خالی از لطف نیست و کلی بساط خنده مارو فراهم کرده بود!!!

این کاغذ هایی که در ادامه میبینید به ترتیب روی در اتاق و توی تختم نصب شده بود:

کمپین مجردین!

کمپین مجردین

     کمپین مجردین

+یبار وقتی خیلی بچه بودن از پدرم خواستم بغلم کنه و اون برخلاف همیشه گفت نه. خیلی ناراحت شدم و قهر کردم و بابام که این جریان رو دید توی گوشم گفت ببین فلانی(یه دختر هم سن و سالم) همراهمونه که پدرش فوت شده. اگه من الآن تورو بغل کنم اونم ممکنه دلش بخواد ولی خب بابایی نداره که بغلش کنه...اینقدر این حرف در زندگی من تاثیر گذار بود که توی چهارسالی که توی خوابگاه هستم به خاطر هم اتاقیم که پدرش رو تو بچگی از دست داده بود، هییییچ وقت از پدرم هیییییییییییچ حرفی نزنم...!

++نظر شما چیه؟ گاهی ما خوشبختی ها یا امکاناتی داریم که بقیه ندارن. مثل پدر، مادر، خانواده، تحصیلات یا... چیزهایی که نداشتنش دست خود آدم نبوده...در این مواقع باید چیکار کرد؟ خوشبختی تونو پنهان میکنید؟ یا مثل قبل رفتار میکنید؟ اصلا کدومش درست تره؟؟؟؟؟

+++ وقتی توی طرف مقابل قرار میگیرید چیکار میکنید؟ حسرت میخورید؟ حسادت می کنید؟ اهمیتی براتون نداره و به خوشبختی هایی که در عوضش دارید فکر میکنید یا...؟

++++سوال آخر: به نظرتون آدم بی مشکل توی این دنیا وجود داره؟ آدم خوشبخت 100%؟

۱۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۲۰
️️ نوشته شده توسط زهرا
ماجراهای آخر هفته طلایی(قسمت دوم):
انشا:
این آخر هفته ما فهمیدیدم، با آقای مهندس یک علاقه ی مشترک داریم و آن هم عکاسی می باشد.
ما حتی در بدترین شرایط هم با عکس گرفتن شاد میشویم و ذوق می کنیم!
پونصدتا عکسی که این آخر هفته گرفتیم هم این موضوع را اثبات می کند...
ما وقتی یک عکس خوب و هنری میگیریم ذوق مرگ شده و احساس شعف فراوان می کنیم :D
پس آن مدام آن را نگاه کرده و افکت های مختلف داده و ژیگول پیگول نموده و برای آقای مهندس ارسال می کنیم :)

قرار است در آینده ازین دوربین لنز دارها هم بگیریم :)))
بگید ان شاالله :)

پایااااااااان!

این هم نمونه ای از هنرمندی های آقوی مهندس در زاینده رود زیبا و پر خاطره ;) تقدیم به مخاطبوی عزییییزمون:




زاینده رود




+آقای همسر نتونستم حجم عکسارو کم کنم! هم چنین عکس اولی چپکی شده، راست هم نمیشه! پیلیییییز یکاری بکن!!!(و اینو حذف کن)
++نه موبایل داریم نه اینترنت و نه چیز دیگه ای و مجبورم اینجوری پیغام رسانی کنم :))) مجبووووووووور!
۱۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۵۲
️️ نوشته شده توسط زهرا