روزگار دو مهندس

دست نوشته هایی از روزگار یک زوج مهندس

روزگار دو مهندس

دست نوشته هایی از روزگار یک زوج مهندس

وبلاگ "روزگار دو مهندس" دربردارنده خاطرات و نظرات یک دختر و پسر مهندس است...

تفکیک جنسیتی
آخرین حرف هـا
ریز مکالمات
  • ۷ شهریور ۰۰، ۱۹:۱۷ - نباتِ خدا
    😂😂😂
راویان
نشان‌واره
روزگار دو مهندس

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

این غروب جمعه از کودکی با من خوش نداشت!

چه اون موقع ها که مثل الآن یه شهر دور بودیم از خانواده و غروب جمعه یا اقوامی که مهمونمون بودن داشتن میرفتن یا ما داشتیم برمیگشتیم غربت و حسابییییی دلگیر بود!

چه زمان خوابگاه و تنهایی که معمولا کسی هم اتاق نبود، یبارم خواستم تنها برم گلزار شهدا دانشگاه دلم باز شه، سگ ها دنبالم کردن، نرفته برگشتم :/

چه در زمان خوابگاه و تاهل که جمعه عصرا له له بودیم با همسر و رها در خیابان های خلوت اصفهان که جمعه ها انگار خاک مرگ پاشونده بودن رو شهر، دیگه اون ساعت خوابگاه متاهلی هم تحویل داده بودیم و تو سرمای خشک اصفهان میلرزدیم و من میترسیدم بذارم همسر بره ترمینال :'( بسکه دلم گرفته بوووود...

یادمه یه شب تو سرما و بارون توی این طاق های سی و سی پل پشت یه سکو مانند پناه گرفیتم و ساندویچ دست ساز خوردیم :دی عین بی خانه مان ها...همینه که دلم برا تک تک سنگ های سی وسه پل تنگ شده...که تک تکشون برام خاطره اس :(

(احتمالا اصفهانیا بدونن فقط یکی ازاین طاق ها هست که این سکو رو داره)

و چه الان که غروب جمعه است و بعد از چهل و پنج ساعت همسر مرا ترک گفته و حرکت کرده به سمت ولایت...

میگن اگه گناهات زیاد باشه غروب جمعه دلت میگیرههههه

الهی العفو...

امیدوارم دل همه ی خواننده های گلمون باااز بااااز باز باشه!

و هفته ای پ از برکت رو شروع کنید

توی غروب جمعه دعا یادتون نره...

۱۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۵ ، ۱۷:۲۹
️️ نوشته شده توسط زهرا

یک سال و نیمه با آقوی مهندس تلاااش کردیم سبب یک کار خیر بشیم اما هی نمیشد!

یبار پسر نبود

یبار دختر نبود

یبار دختر بود، خسته بود

یبار پسر بود، آقوی همسر نتشو چک نکرد و منم اس ندادم و به نت اکتفا کردم، پسر رفت!

یبار دختر بود، پسر مرخصی ندادن

خلااااصه! اینقد بود و نبود شد که دیگه برای خودمم معین شده بود اینا اصلا قسمت هم نیستن!

تااینکه این تعطیلات آخر هفته و عذای حسینی که معمولا همه ی مردم به شهر و دیارشون برمیگردن پیش اومد و یهو به دلم افتاد از همسر بپرسم دوست هست یا نه؟! که بود و دوست منم بود و قرار گذاشتیم!

۱۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۵ ، ۲۲:۴۵
️️ نوشته شده توسط زهرا
شیرازیا میگن: چرا زحمت کشیدید؟؟؟ ما که راضی نبودیم!!!
حاااالا که زحمت کشیدید...   چرا بیشتر ندادید؟!!!

کیک دستپخت همسرجان:

کیک تولد کامپیوتری
۱۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۵ ، ۰۹:۰۶
️️ نوشته شده توسط امین
👩‍

نذر

چند روز پیشا مامانجون عزیز (مامانِ مامان) مهمونمون بود و منم حسابی درگیر آینده ی نامعلوم خویشتن بودم :دییی از طرفی سربازی آقای همسر و از طرف دیگه هم آینده ی نامعلوم شغلی و نمره ی تایید نشده ی پروژه و درنتیجه مشکل در روند فارغ التحصیلی و از طرف سوم احتمال انتقالی مجدد پدر گرام و عمر کوتاه نزدیک بودن ما به همسر ( احتمال افزایش مجدد فاصله ی دوساعتمون به فاصله ی پنج شش ساعتهههه) و خلاصه!
.
.
.
۱۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۵ ، ۱۰:۴۷
️️ نوشته شده توسط زهرا