روزگار دو مهندس

دست نوشته هایی از روزگار یک زوج مهندس

روزگار دو مهندس

دست نوشته هایی از روزگار یک زوج مهندس

وبلاگ "روزگار دو مهندس" دربردارنده خاطرات و نظرات یک دختر و پسر مهندس است...

تفکیک جنسیتی
آخرین حرف هـا
ریز مکالمات
  • ۷ شهریور ۰۰، ۱۹:۱۷ - نباتِ خدا
    😂😂😂
راویان
نشان‌واره
روزگار دو مهندس
👨‍

دزد نامرد!

جمعه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۵، ۰۹:۴۰ ب.ظ

بارها دیده و شنیده بودم که به اطرافیانم دزد زده؛ اما هیچ وقت نتونستم دزد-زده ها رو درک کنم! آخه تابحال هیچ دزدی به تور من نخورده بود. و همیشه بهشون میگفتم: طرف حتما لازم داشته که برده!!!

دزد کفش

چند روز پیش قرار بود برم شهرستان برای تدریس( تف تو ریا!)

به خانوم گفتم بریم یه کفش آبرومندانه بگیریم؛ ناسلامتی بعنوان استادپروازی دارم میرم! خلاصه رفتیم پارامونت و در عرض یه ربع، یه کفش چرمی ایرانی خوشکل گرفتیم. و البته گرون‌ترین کفشی که تاحالا خریده بودم؛ 110 تومن! .

فرداش کفشه رو پوشیدم و عازم یک مسافرت سه روزه شدم...

اولین بدقلقی!

روز اول کفشه هیچ مشکلی نداشت. اما روز دوم تا پا کردم تو کفش دیدم یه چیزی اذیت میکنه! و پس از بررسی متوجه شدم یه میخ به طرز عجیب غریبی از توی کفش زده بیرون! خلاصه با دو تا از رفقا قریب به نیم ساعت درگیر این میخه بودم تا تونستیم سه نفری بکشیمش بیرون! لامصب به اندازه دو بند انگشت بود و اصلا نتونستیم بفهمیم که چجوری این میخ یهویی از داخل کفش زده بیرون! و هنوزم دلیل منطقی براش پیدا نکردم!

و اما بعد!!!

روز سوم برای یه کار اداری مستقیما رفتم تهرون. صبح کله سحر وارد فرودگاه شدم و بعد از اندکی استراحت، رفتم توی نمازخونه که دو رکعت نماز بخونم(بازم تف تو ریا). مثه همه افرادی که اونجا بودند، کفشامو گذاشتم توی جاکفشی و مشغول شدم. تنها سه دقه طول کشید. بلند شدم کفش رو بپوشم که یهو خشکم زد!

بله! کفش سر جاش نبود...

کللی دستپاچه شدم. یه کفش کهنه جای کفش من بود. بی‌درنگ پوشیدم و دویدم که پیداش کنم. تا بیرون ترمینال فرودگاه هم رفتم اما اثری ازش نبود. به سرعت برگشتم نمازخونه؛ گفتم شاید یکی اشتباه پوشیده؛ که دیدم یه زوج جوون دارن چپ-چپ بهم نگاه میکنن! کفش اون بنده خدا رو پوشیده بودم! کللی خجالت کشیدم. اما خب طرف هم که حال مضطر منو دید، هیچی نگفت...

از یه طرف ناراحت بودم که کفش نو-نویی رو برده بودن. و از طرفی نمیدونستم الان باید چی بپوشم؟!!

بهرحال یه چیزی پیدا کردم برا پوشیدن و رفتم نزد پلیس!

اولین جمله جناب سروان به من این بود: طرف حتما لازم داشته که برده!!!

ینی دلم میخاست با مشت بزنمش که با کله بره توی این دستگاهی که ساک‌ها ازش رد میشه!

اما خب یه سروان دیگه که بچه بامرام تهرون بود کللی برام پیگیری کرد و از طریق دوربین های فرودگاه، سکانس دزدی کشف شد:

یه نفر پیرهن قرمز که از قبل همونجا وایساده بوده، بعد از من، فوراً کفش رو میپوشه و بلافاصله از فرودگاه خارج میشه!

پلیس گفت که باید بری دادسرا شکایت بنویسی و... . اما خب اصلا دیگه وقت نداشتم و با یه پوتین(!) از فرودگاه خارج شدم جهت انجام امور اداری.


پ ن : زیاد نوشتم... بخشید!

پ ن : از تهرون بدم میاد!

پ ن : فلون فلونت پیرهن‌قرمز!

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۵/۰۶/۱۲
️ نوشته شده توسط امین

دزد فرودگاه

دزد کفش

دزدی

سفرنامه

نظرات  (۲۴)

۱۲ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۵۵ علیرضا امیدیان نسب
خخخ عجب داستانی بود
عجب ادمایی پیدا میشن ها 
من هر وقت میرم نماز خونه کفش هم همراه. پیش گیری کنین
مطالبتون رو من حتما میخونم :)
البته کللیشو سانسور کردم! مخصوصا ماجراهای پیگیری در پلیس فرودگاه!

ممنون که میخونید...
عجب:)تهران...:)
درد بدیه واقعا..من یه چیز نوبگیرم خودمم دلم نمیاد بهش دست بزنم:/تازه اگه گرون باشه دیگه بدتر..
درعوض تجربه میشه ازین به بعد هرجا رفتید خیلی سنگین ومتشخص یه نایلون برمیدارید کفشاتونو میزارید توش و دودستی میچسبید:)))
امان از تهران!
بعله تجربه شد... و ای کاش فرهنگش بیفته که همه جا نایلون بذارن...
۱۲ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۲۱ آقاگل ‌‌‌‌
خب حتما لازم داشته که برداشته مهندس! :دی
فررررررااااااررررر
مثه اینکه شما هم دلت کشیده که بری توی دستگاه پلیس فرودگاه؟! :(

دیگه هیچوقت این جمله رو به دزد-زده ها نگید!!!!
۱۲ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۲۷ ژله پرتقالی
ولی خاطره شدا جناب مهندس :)
چه ربطی به تهران داره آخه؟ O_o
اتفاقا بچه های تهران از خیلی جاهای دیگه با مرام ترن
بعله! خاطره شد... خاطره ای از تهران!
البته اینکه میگم بدم میاد مربوط به این مورد نیس... الان تشدید شد!
دلایل زیادی داری... میشه براش کتاب نوشت!
بزرگترین مشکلش شلوغیه و اینکه همه جور آدمی توش هس و نمیشه به هیچکی اعتماد کرد! هیچکی!
و البته که آدمای خوب هم زیاد داره... و دم همه شون گرم!
۱۳ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۳۴ •°*”˜♫ raha ♫˜”*°•
اوووو چه بدشانسی آوردین 
بله... نامرد از کسایی هم میزنه که قاعدتا همه مسافرند و عازم سفر! حداقل برو از مسجد محل‌تون بزن نامرد پیرهن قرمز!!!
یه کم خوشبینی هم خوبه یا یه کم مثبت اندیشی :)))))) حتما نیاز داشته ....... 
😠😠😠
۱۳ شهریور ۹۵ ، ۰۹:۰۸ منتظر اتفاقات خوب
لازم هم داشته باشه که این راهش نیست آخه..
خدا بخیر کنه.
بله... خب حداقل بره گدایی! درآمدش هم بیشتره!
همین بلا سر من هم اومده با این تفاوت ک کفش هامو از جلو در اپارتمان بردن 
تازه خریده بودمشون @_@
جالب اینجاس حدود هفت جفت  دیه کفش هم دم در بود اما فقط کفشای منو پسر داییمو برده بودن @_@
خداییش خعلی بده 

آخ آخ... واقها حس بدیه...
اوخیییییییییی
من فک کردم شهرستان بردن کفشتووووووو !
البته یه اعترافی بکنم خیلی از کفشه خوشم اومده بود و ذوق میکردم تو پات میدیدم...فک کنم تو چشمم اومد :((((
ان شاالله این آخر هفته میریم یه دونه دیگه میگیرم 😢
به اون آقا دزده هم میگم خب آخه کفش مسااافر؟!
الان حس گریه دارم اصا

این دفه تا کفشه رو گرفتم یه لگد به یه تل خاکی میزنم که انگا 10 ساله کار کرده و دیگه کسی بهش چپ نگاه نکنه!!!!!1
خخخخ دزدا نامردان بخدا
تو باشگاه پنجاه هزار تومنمو دزدیدن :(
واقعا الان بهش رسیدم
شغل بسیار پَستی است...
۱۵ شهریور ۹۵ ، ۰۲:۳۸ د‌ل‌باخته ..
ای بابا..
ای وای،چقدر بد
تو فرودگاه هم دزدی!
جلوی دوربین هم دزدی
:/

دقیقا منم همین فکرو کردم!
همیشه در مکان های عمومی پاشنه کفشمو میخوابوندم که کسی حتی بهش نگاه هم نکنه!
ولی گفتم اینجا که فرودگاهه و همه مسافرن و...
منم ب لطف مدتی تحصیل در تهران و ارتباط با همکلاسیها و شهروندان تهرانی باید بگم که نظر مثبتی ندارم و زمان تحصیل فوق العاده اذیت شدم
الانم ی خاطره یادم اومد،با دوستم رفته بودیم انقلاب کتاب بگیریم که وقتی داشتیم  برمی گشتیم خوابگاه متوجه شدم کیف پولم نیس
و دوستمم منو بابت بی توجهی و بازگذاشتن در کیفم شماتت میکرد
خلاصه همونجا زنگ زدم ب خانواده و گفتم ک برای گرفتن کارت ملی و کارتهای عابرم اقدام کنن
یه چند روز ک گذشت از آموزش دانشگاه باهام تماس گرفتن و یه شماره دادن،وقتی زنگ زدم اون آقا گفت من از اتوبوسرانی ام و کیف پولتون رو اوردن اینجا تحویل دادن،از کارت دانشجویی تون فهمیدم کدوم دانشگاه هستین و شماره دانشگاه رو گرفتم و خلاصه من تا آزادی رفتم و دیدم کارت ملی،کارت دانشجویی و عابرکارتهام هست ولی اون مقدار پول رو که زیاد هم نبود برداشتن و کیف رو پر از کارتهای تبلیغاتی کردن!!

وای از پست شما طولانی تر شد،چقدر حرف زدم،ببخشید
حالا بازم دمش گرم که مدارک رو ننداختن توی سطل آشغال ...

برداشتن مال دیگران کای زشت و نکوهیده هست....
و به نظر من هیچگونه توجبهی نداره...
موفق باشید....
امیدوارم تمام زحمتکشان این قشر، به نظر شما احترام بذارن!... اما دریغ!

موید باشید...
۱۷ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۴۱ زهرا خلیل پور
آخی. دلم براتون سوخت
تشکر از هم‌دردیتون!! :(
+
موفق باشی دوست عزیز
تشکر... و شما هم دوست گرام
۲۷ شهریور ۹۵ ، ۱۸:۵۰ حامد عبدالهی
حتما لازم داشته دیگه...

من در حال عبور از مرز ایران-عراق هستم، نگردید پیدا نمیشم
خخخ


حالا خوبه یکی دم مرز کفش شما رو لازمشش بشه و... ؟!!
۰۹ آذر ۹۵ ، ۰۰:۱۴ سیامک پور اسد
سلام ... درد شما را من هم روزی در تهران (بی مرام) تجربه کردم ؛ ماموریت به تهران ... نماز جماعت مسجدی در خیابان لاله زار.... سرقت کفش ... مراجعت به شیراز با دمپایی ابری ......... زمستان..... باهواپیما.....کت و شلوار و سامسونت و دمپایی .... در ضمن پارامونت نه ... 4 راه 15 خرداد........ پیرشی جوون....وفقک الله
وبتون خیلی زیباست
سلام
سلام
عالی بود

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی