روزگار دو مهندس

دست نوشته هایی از روزگار یک زوج مهندس

روزگار دو مهندس

دست نوشته هایی از روزگار یک زوج مهندس

وبلاگ "روزگار دو مهندس" دربردارنده خاطرات و نظرات یک دختر و پسر مهندس است...

تفکیک جنسیتی
آخرین حرف هـا
ریز مکالمات
  • ۷ شهریور ۰۰، ۱۹:۱۷ - نباتِ خدا
    😂😂😂
راویان
نشان‌واره
روزگار دو مهندس

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است


نهم فروردین عروسی هم اتاقیِ سابق و یکی از صیمیمی ترین دوست هام بود، بهبهان

اتفاقا عروسی دوست امین هم بود، زاهدان😁

خانواده گفتن برو ولی درکماااال تعجب امین گفت نه!

اول شبیه یه شوخی بود اما کم کم جدی شد و من هم سعی کردم درک کنم دیگه مجرد و وِل نیستم و گفتم باشه! (البته چون اولییین باری بود که امین با تصمیمم مخالفت میکرد، ترجیح دادم زیاد اصرار نکنم و خانومانه رفتار کنم مثلا :)) ). هرچی هم بهش اصرار کردم برو عروسی دوستت تا بدین وسیله خودمم برم عروسی قبول نکرد :/

ناگفته نماند هنوووووز حسرتش تو دلم هست 😀چون تنها دوستی بود که ممکن بود عروسیش دعوت شم 😳(تعدد دوست تااین حد!!)



البته جور شد و همون تاریخ مشهد بودیم و خیییلی هم خوش گذشت خداروشکر

قبل از سفر از امین پرسیدم چرا گفتی نه. گفت واقعا اولش شوخی بود و اگه اصرارتو میدونستم مخالفت نمیکردم، اما دلم نمیخواست توی ی راهی که خیر نیست بری (به خاطر سبک عروسی)...

دیدم چقد دیدش ظریفه و حواسش هست!

با شناختی که از خودم دارم مطمئنم میرفتم پشیمون میشدم و عذاب وجدانم قلمبه میزد بیرون (من هم وجدانم رابطه خیلی مستقیمی با اعصابم داره) :/

و اینکه تو دلم بمونه خیلی دردش کمتره...


بدین وسیله از همسر سپاس گذاری میکنیم که حواسش به اون دنیامونم بود :)

به قول حاجی کیخا، اگه همسر میخواید، دعا کنید خدا یدونه ازینا نصیبتون کنه ;)



* مامانم همیشه میگه هیچ وقت از دو چیز تو جمع تعریف نکنید: یکی از اخلاق شوهرتون و دیگری از شب ادراری نداشتن بچتون، چون ضایع میشید بدجوووور.


** اما من مجدد این ریسک رو کردم و حالا میریم که بزنیم به تیپ و تاپ هم :)))))))))))

۱۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۶ ، ۱۸:۵۷
️️ نوشته شده توسط زهرا

این مدت که نبودیم...

خب باید بگم که باهم بودیم :)

ینی برا اولین بار در این دوسال و نیم، قریب به یک ماه باهم بودیم و در سفر :)

جای همه ی دوستان بیانی هم خالی هم بود...

اولین سفر راهیان نور بود که من برای اولین بار میرفتیم و بی نهایت برام لذت بخش بود و کلللی دوست خوووب از خطه ی جنوب و جنوب شرق پیدا کردم. دوستانی که به قول نویسنده، طبیعت انقدر بهشون سخت گرفته که حسابی صبورشون کرده ..!

از بیست و چهارم اسفند تا پنجم ششم فروردین خودش قد یک ساااال طول کشید...

بعد هم سفر شیرین مشهد به همراه مامان ها که همه سختی هارو شست و با خودش برد...

گرچه تو این سفر مثل همیشه نبودم و زیارتم هم خیلی بی دل و دماغ بود اما منٍ مرده رو زنده کرد و مگه میشه آدم بره مشهد و دست خالی برگرده؟! مگه میشه؟!

.

.

.

برای همه ی دوستان وبلاگی روزهایی خوش و سفرهایی معنوی آرزومندم...

ان شاالله سال 96 برای همه پررر برکت باشد :)

۱۳ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۶ ، ۱۲:۳۹
️️ نوشته شده توسط زهرا