خیلی خیلی خیلی دوس داشتم امشب پیش تو باشم؛ تا هم تو رو شاد کنم و هم خودم! اما دست بر قضا باید برم دانشگاه و برای شادی بقیه تلاش کنم!
ولی بازم خدا رو شکر که مثه پارسال شب یلدا توی پادگان نیستم!
الا ای حال تقدیم به تو...
خیلی خیلی خیلی دوس داشتم امشب پیش تو باشم؛ تا هم تو رو شاد کنم و هم خودم! اما دست بر قضا باید برم دانشگاه و برای شادی بقیه تلاش کنم!
ولی بازم خدا رو شکر که مثه پارسال شب یلدا توی پادگان نیستم!
الا ای حال تقدیم به تو...
-خانم زهرا "زوج مهندسیانی"؟
+بله بفرمایید
-از شرکت آرین تماس میگیرم
+(آرین کدومش بود؟!)بله؟
-یادآوری میکنم درباره کلاس امروز ساعت سه...
+(آها اون جعبه سازیه 😅) بله بله. میام حتما
از شب های سرد زمستون 93 بود، و مامانِ عاطفه مهمون اتاقمون بود...
باوجود سن کم رگ قلبش گرفته بود و برای دو روز بعد نوبت آنژیوگرافی داشت...
همه سرشون به کتاب و درس گرم بود و اتاق ساکت ساکتِ که یهو متوجه حالت غیرطبیعی مامانِ عاطفه شدیم، انگار نفسش گرفته باشه، نمیتونست حرف بزنه و بی حال افتاد!
چند روزه همسر سرش بسی شلوغه، اینه که من مسئولیت آپ ها پیاپی را بر عهده میگیرم و شما باید تحمل کنید تا ایشون برگرده
.
.
منم موضوع ندارم اپ کنم، هی خاطرات میذارم، بخونید بخندید، منم به هدفم برسم و یه دفتر خاطرات مجازی بسازم :)
پیشنهاد میکنم آقامون این بخش رو نخونن چون یه سری مسائل قبل از تاریخ این خاطره رخ داده بوده که بعدا خواهم نوشت، از جمله اینکه چرا، چه طور، چگونه و چه زمانی من قبل از ازدواج به ایشون علاقمند شدم و چرا، چه طور، چگونه در زمان خاستگاری این علاقه پنهان شده بود یا حتی نبود... (قضیه پلیسی شد
)