روزگار دو مهندس

دست نوشته هایی از روزگار یک زوج مهندس

روزگار دو مهندس

دست نوشته هایی از روزگار یک زوج مهندس

وبلاگ "روزگار دو مهندس" دربردارنده خاطرات و نظرات یک دختر و پسر مهندس است...

تفکیک جنسیتی
آخرین حرف هـا
ریز مکالمات
  • ۷ شهریور ۰۰، ۱۹:۱۷ - نباتِ خدا
    😂😂😂
راویان
نشان‌واره
روزگار دو مهندس


چند شب پیش ها حال دل حسابی خراب بود و دنیا شده بود قد یه قوطی کبریت و اینجانب هیییچ فکر مثبتی پیدا نمیکردم قبل خواب که یکم آروم بگیرم و خوابم ببره

قبلنا، خیلی قبلا ترها وقتی به چنین جاهایی از زندگی میرسیدم که رویاهام بی رنگ می شدن و دست های زندگی گلومو فشار میداد، برای اینکه خوابم ببره سعی میکردم همه چیییی رو برای لحظاتی فراموش کنم و به یه چیز کاملا غیر مرتبط فکر اونم. اونم بی هیچ چون و چرایی. اون موقع ها به عروس شدن فک میکردم.به لباس عروس و شب عروسی و مهمونیش

به عنوان یه دختر هیییچ وقت هیییچ رویایی درباره عروس شدن و زندگی مشترک نداشتم و این فکر انقدر جدید و دور بود برام که حواسمو پرت کنه و خوابم ببره ...

الان که خود عروسی هم شده مسعله  هیچ چیزی پیدا نمیکردم برا منحرف کردن ذهنم تا اینکه ذهنم رفت سمت اولین ناهاری که قراره برای آقای همسر درست کنم!

واقعیتش این فکر مال من نبود و اگه صد سال دیگه هم عقد بودیم هیچ وقت به ذهنم نمیرسید تااون موقعی که باهاش مواجه بشم 😐. این فکر مال دورهمی های خوابگاه بود. وقتی با بچه هاتصمیم میگرفتیم برای پررو نشدن همسر آیندمون اولین ناهار رو یتیمچه بهش بدیم و های های میخندیدیم....!


خلاصه کلی فکر کردم و دیدم از قضا غذای مورد علاقه همسر یتیمچه هست. ولی خب قطعا بنده به گرد پای مادر شوهر عزیزمم نمیرسم در درست کردن این غذا

گرچه چندباری بالای دستشونم وایسادم و فوت و فنش رو بهم یاد دادن اما خب حریف قدری هستن و زیاد صلاح نیست در اولین حرکت رقابت رو به جاهای باریک برسونم!

اون شب که این فکر منو خوابوند

اما حالا برام مسعله شده

واقعا چی درست کنم اولین ناهار؟

نظر شوما چیه؟



۲۱ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۵ ، ۱۳:۳۴
️️ نوشته شده توسط زهرا

حرف خاصصی نیست...

فقط خدا رو خیلی خیلی شاکرم بخاطر به دنیا آوردن تو!  😊


اینم هدیه مجازی امسال:

استیکر عاشقانه

استیکر دونفره! 😍

https://telegram.me/addstickers/twomohandesblog

۲۶ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۵ ، ۲۱:۵۵
️️ نوشته شده توسط امین

بله. جانم برایتان بگوید، پارسال همین موقع ها بود که بنده شب سوار اتوبوس شدم به مقصد دانشگاه و صبح خسته و خورد رسیدم و ازونجایی که فرداش اولین امتحان پایان ترمم بود و اصلا اون درس رو نخونده بود شروع کردم به خوندن...ولی لامصب خستگی مراسم عروسی پریشب و خواب کم توی اتوبوس دیشب نمیذاشت درس بخونم و هی چشمام بسته میشد...این شدکه تصمیم گرفتم پاشم برم تو راهرو خوابگاه و راه برم و بخونم...توی پاگرد مشغول خوندن بودم که تشنم شد و رفتم بالا آب خوردم و حین پایین اومدن از پله جزوه رو گرفته بودم جلوم و میخوندم که ناگهان...!

۱۸ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۵ ، ۲۳:۴۹
️️ نوشته شده توسط زهرا

قضیه ازونجایی شروع شد که یهویی دیدم خانومم شروع کرد به کَل کَل درباره استقلال و پرسپولیس و اینکه بنده فک نکنم با یه بُرد(استقلال) به جایی میرسیم!

و فرداش هم نصف شب بهش پیام دادم که چرا نمیخوابی؟؟؟ میگه نشستم پای نود!!!

من: 🤤🤔

(آخه ایشون تا قبل از این فقط و فقط با شرط وجود چیپس و ماست موسیر حاضر بودن کنار بنده بشینن و فوتبال ببینن!!)

و دیروز هم وایساد به دس جیغ هورا که تیممون قهرمان نیمفصل شد و از این حرفا!

...

تا اینکه بصورت اتفاقی یه نظرِ خصوصی توی وبلاگ توجهم رو جلب کرد:

" تیم شما در ورزشگاه ازادی با سه گل تیم سیاه جامگان مشهد رو برد و قهرمان نیم فصل شد" .

و من: 🤓😎

و با یه بررسی اجمالی دیدم بعـــــله!

یکی داره به خانوم تقلب میرسونه! و ایشون یکی از دوستان وبلاگی همسرجان هستن...

کامنت

۲۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۵ ، ۲۱:۱۲
️️ نوشته شده توسط امین
👨‍

خستم

چشمام خسته‌س

خوابم میاد
گشنمه!
شام نخوردم
شام غذای مورد علاقه‌م بود
بعلاوه بریدنی!
و چند میوه خوشمزه مثه کیوی، نارنگی، پرتغال و انار!
به هیچکدوم میل پیدا نکردم...
خیلی کم اینجور امینی سراغ دارم!

۱۶ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۵ ، ۰۰:۱۸
️️ نوشته شده توسط امین

خیلی خیلی خیلی دوس داشتم امشب پیش تو باشم؛ تا هم تو رو شاد کنم و هم خودم! اما دست بر قضا باید برم دانشگاه و برای شادی بقیه تلاش کنم!

ولی بازم خدا رو شکر که مثه پارسال شب یلدا توی پادگان نیستم!

الا ای حال تقدیم به تو...

یلدا مبارک

۱۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۵ ، ۱۸:۱۶
️️ نوشته شده توسط امین
می خواستم یکم از مسائل و مشکلات زندگی براتون بگم. گفتم چقدر حرف های ناراحت کننده بزنیم واقها؟!
بخشی از کَل کَل های جناب همسر و بنده تقدیم به شما
واسه اون مخاطبایی که گفتن سوتاییاتونم بذارید و...
گرچه نمونه ای از ظلم به خانم ها هست 
ولیییییییییییییییییی
صرررررفا جهت خنده :))))


مکالمه یک زوج مهندس



۱۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۵ ، ۰۹:۳۶
️️ نوشته شده توسط زهرا


-خانم زهرا "زوج مهندسیانی"؟
+بله بفرمایید
-از شرکت آرین تماس میگیرم
+(آرین کدومش بود؟!)بله؟
-یادآوری میکنم درباره کلاس امروز ساعت سه...
+(آها اون جعبه سازیه 😅) بله بله. میام حتما

۲۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۵ ، ۲۲:۲۴
️️ نوشته شده توسط زهرا


از شب های سرد زمستون 93 بود، و مامانِ عاطفه مهمون اتاقمون بود...
باوجود سن کم رگ قلبش گرفته بود و برای دو روز بعد نوبت آنژیوگرافی داشت...
همه سرشون به کتاب و درس گرم بود و اتاق ساکت ساکتِ که یهو متوجه حالت غیرطبیعی مامانِ عاطفه شدیم، انگار نفسش گرفته باشه، نمیتونست حرف بزنه و بی حال افتاد!

۱۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۵ ، ۰۸:۲۰
️️ نوشته شده توسط زهرا

چند روزه همسر سرش بسی شلوغه، اینه که من مسئولیت آپ ها پیاپی را بر عهده میگیرم و شما باید تحمل کنید تا ایشون برگرده indecision

.

.

منم موضوع ندارم اپ کنم، هی خاطرات میذارم، بخونید بخندید، منم به هدفم برسم و یه دفتر خاطرات مجازی بسازم :)

پیشنهاد میکنم آقامون این بخش رو نخونن چون یه سری مسائل قبل از تاریخ این خاطره رخ داده بوده که بعدا خواهم نوشت، از جمله اینکه چرا، چه طور، چگونه و چه زمانی من قبل از ازدواج به ایشون علاقمند شدم blush و چرا، چه طور، چگونه در زمان خاستگاری این علاقه پنهان شده بود یا حتی نبود... (قضیه پلیسی شد cheeky)

۲۷ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۵ ، ۱۷:۱۳
️️ نوشته شده توسط زهرا