روزگار دو مهندس

دست نوشته هایی از روزگار یک زوج مهندس

روزگار دو مهندس

دست نوشته هایی از روزگار یک زوج مهندس

وبلاگ "روزگار دو مهندس" دربردارنده خاطرات و نظرات یک دختر و پسر مهندس است...

تفکیک جنسیتی
آخرین حرف هـا
ریز مکالمات
  • ۷ شهریور ۰۰، ۱۹:۱۷ - نباتِ خدا
    😂😂😂
راویان
نشان‌واره
روزگار دو مهندس
👩‍

نونوا

برا شماهم پیش اومده برید نونوایی بگید 5 تومن نون میخوام، بعد وقتی اون داره نون ها رو میشماره و کارت خوانو میذاره جلوتون تا کارت بکشید، ازش بپرسید چقدر میشه؟

 

من این جور مواقع به روی طرف نمیارم و اگه بیارم هم حتما میخندم و میگم برا همه پیش میاد، منم ازین سوتی ها میدم و ...

 

ولی نونوا هیچ کدوم ازین کارا رو نکرد

 

بلکه یه نگاه عاقل اندر سفیه بهم کرد و وقتی دید من هنوزم تو باغ نیستم با کله ی کج پرسید مگه نمیگی پنج تومن؟!

 

اون لحظه رو برای هیچکدومتون آرزو نمیکنم!

 

وقتی هول شدم و گفتم واای ببخشیید حواسم نبود

 

اونم کله شو تکون داد خیلی جدی و به نشونه ناامیدی و نون رو گذاشت جلوم :)

 

 

+من سوتی زیااااااد میدم به خصوص ازین سوتی های لفظی و حواس پرتی طور! ولی این یکی داغ داغ تازه از تنور درومده، خیلیم برشته بود :)

++سوتی دادن رو خیلی هم دوست دارم و خودم بیشتر از همه به سوتی هام میخندم :/

+++سوتی هامونو باهم شریک شیم :))

۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۸ ، ۰۸:۲۶
️️ نوشته شده توسط زهرا

وقتی کسی تعریف میکنه که یه مارمولکو کشته من غش میکنم و مدام بهش میگم چطور تونستی؟؟؟

اگه ببینمش که ممکنه تا مرز سکته هم برم

درمورد سوسک هم حداقل جیغ میکشیدم که از وقتی تو خونه قبلی لونه کردن صمیمی تر شدیم باهم :)

در مورد مار نمیتونم فک کنم! و اگه فیلمشو ببینم حتما شب خواب وحشتناکی از خواهم دید!

.

.

.

اما همین من سر کلاس آزمایشگاه فیزیولوژی

وقتی قرار بود نواسانات ماهیچه پشت پای قورباغه رو اندازه گیری کنیم داوطلب شدم از طرف خانوم ها قورباغه ی بی نوا رو تشریح کرده و ماهیچه پشت پاشو در آورده و به نخ وصل کرده و توی دستگاه قرار بدم!

آخه قضیه حیثیتی بود و هیچ کدوم از دخترا داوطلب نمیشدن :/

البته بعدشم بجای تشکر باهام قهر کردن و بهم دست نمیزدن نمیدونم چرا:؟

.

.

.

البته متصدی محترم لطف کرد خودشو قورباغه رو کشت، من فقط پاشو چیدم و پوستشو کندم و ماهیچه شو جدا کردم و یه سرشو نخ بستم

که البته چون کوچولو بود کار سختی بود

و اعتراف میکنم یه بار هم وسط کار وقتی فکر کردم به کاری که دارم میکنم حالم بد شد و پرتش کردم روی میز :) اما دوباره برداشتم و ادامه دادم...

.

.

.

کسی مونده؟ هنوز کسی داره مطلب رو میخونه؟ :دی

اینارو فقط نگفتم که حالتونو بد کنم و شاید کمی بخندونمتون، گفتم که اول به خودم یادآوری کنم بعد به شما که ظرفیت آدم چقدر بیشتنر از حد تصورشه!!

من هنوووزم صدای قورباغه بشنوم چندشم میشه چه برسه که ببینمش و چه برسه که ....  بقیه شو نمیتونم تصور کنم حتی ...!

ولی در موقع لزوم همین مغز ترسوی من میتونه تا تهش بره و خم به ابرو نیاره!

.

.

.

پ.ن: بچه ها تصوری از ترس ها و جونورا ندارن و ترس هاشونو از بزرگترا مگیرن، ترس فوبیایی من از مارمولک هم ارثی از مامانمه که سه ماه بخاطر مارمولک دستش فلج شده! به شدت امیدوارم بتونم ترسامو به بچه هام منتقل نکنم!

شماهم تلاش کنید :)

۱۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۸ ، ۱۱:۳۰
️️ نوشته شده توسط زهرا

روز اولی که سر کلاس دیدمش، شبیه یک زن ساده با اعتماد بنفس خیلی پایین بود،

ازون محدود آدم ها که وقتی میشناسیشون پیشت بزرگ تر میشن

سوادش اول دبیرستان بود، تو جوونی طلاق گرفته بود و یه فرزند دختر و یک پسر داشت، که واضح بود خیلی آزارش میده، اهل مشروب و خلاف و بعدن هم کاشف به عمل اومد که پنهونی ازدواج کرده و زنش حامله اس :/

طبقه ی بالای خونه ی برادرش زندگی میکرد و میگفت رفتار مناسبی باهاش ندارن

توی این خانواده همه تحقیرش میکردن، حتی نمیذاشتن روزه بره یا دعا بخونه

بین این همه گرفتاری و بدبختی اومده بود ادامه تحصیل بده! اون هم کنار جمعی که همه یا لیسانس بودن یا بازنشسته یا دخترهای جوون تازه دیپلم گرفته

نتیجه امتحانات ترم اول که اومد، نمراتش شگفت زده مون کرد

پشتکارش! مرتب درس میخوند و حتی به بقیه هم کمک میکرد...

.

.

.

استادم که سال ها سابقه ی مشاوره داشت میگفت بهم ثابت شده که بسته ی غم و شادی تو زندگی همهه وجود داره، و هیچ کس نیست که شادی محض یا غم محض سهمش باشه. میگفت دیده که حتی تو زندگی های سراسر سیاهی، خوشی و راه لذتی برای شخص قرار داده شده که گاهی بخاطر ناشکری هامون نمی بینیمش..

.

.

.

امروز خبر رسید که این خانوم ازدواج مجدد کرده، اول خیلی نگرانش شدم که از سر بی پولی و بی کسی مجبور شده ولی وقتی شنیدم با چه کسی ازدواج کرده بیاد جمله ی استادم افتادم

بسته ی شادی این دوستمون رسیده و من بی نهایت براش خوشحالم، بعد از سال ها زندگی سخت و تلخ، ترک تحصیل اجباری باوجود استعداد و علاقه اش، ازدواج ناموفق، تحمل شوهری به شدت معتاد، بزرگ کردن دوتا بچه به تنهایی و با دست خالی، بعدهم یکیشون بشه آینه دق ات!

باوجود همه ی این سختی هایی که یکیش به تنهایی میتونه آدم لوسی چون من رو از پا دربیاره، هیییییییچ وقت ندیدم زیادی گله کنه یا مشکلاتش رو بزرگ بدونه

چون خدا تو قلبش برزگ تر از همههههه است

پس دلش قرصه!

.

.

.

.

خدایا ازین دل های قرص به حکمتت، به عدالتت، به اینکه جز خیر نمی خوای برامون، به اینکه حواست هست! به همه مون عطا کن


۹ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۸ ، ۱۸:۵۲
️️ نوشته شده توسط زهرا

حدودا یک ماه و نیم پیش بود که گوشیمو گم کردم، نمیدونم توی تاکسی انداختم یا قبلش بجای گذاشتن تو کیف انداختم کف خیابون :/

ازون موقع گوشی قدیمی همسر رو دست گرفته بودم.

هفته پیش که رفته بودیم سپیدان جاتون سبزززززز، گوشی نو همسر هم افتاد توی آب و تاچ ال سی دیش سوخت :(

این شد که ایشونم گوشی قدیمی منو دست گرفت و ...

از بعد از ظهر که اومده هی میگه:

+مهران کیه؟

-مهران؟ کدوم مهران؟

+مهران کیه؟

-مهران مدیری؟

+مهران کیه؟

_مهران غفوریان؟

+مهران کیه؟

_والا من تو عمرم دوتا مهران میشناسم اونم همین دوتان :؟




*حالا این که شوخی بود ولی شما گوشی دوران مجردیتونو دست همسرتون ندین :)

**حالا مهران کیه واقعا؟

***سپیدان یکی از شهرهای استان فارس هست که بسیاار خوش آب و هواست و جاهای دیدنی بسیاری داره از جمله آبشار مارگون

****بدون گوشی کللللی به اوقات فراغتم افزوده شده :))

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۸ ، ۲۲:۳۴
️️ نوشته شده توسط زهرا

به نام خدا

بعد از یک سال و نیم سر زدم به وبلاگ...

اینقدر که یادم رفته بود چجوری مطلب بذارم!

و چقدر حسرت خوردم من ازین نبودنم!

دلایل برگشتم دوتا بود: یکی نت! یکی هم تجویز مشاور مبنی بر نوشتن!

آخرین زمانی که می نوشتم هنوز در دوران عقد بودیم و من خسته و آشفته و شاید هم ناامید از هم خونه شدنمون!

اما ازونجایی که لطف خدا پایانی ندارد بلکه همیشگی است ما بعد از سه و سال هفت ماه عروسی کردیم! اینقدر یهویی که باورمون نشد!

بالا و پایینی های دنیا که تمومی نداره ولی تحملشون در کنار صبورترین، خیلی راحت تر هست.

خب ازین حرفا بگذریم،

دلم تنگ شده برا همه دوستان مجازیم و دوست دارم بدونم کدوما هستن و کدوما نه؟

حال دلشون چطوره و سرنوشتشون چی شده؟

اگه از بچه هایی که مارو میخوندن کسایی هستن هنوز ممنون میشم پیام بذارن

منتظر دوستان جدید هم هستیم!

بریم که شروع کنیم به امید خدا،

یه شروع محکم!

یا علی!

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۸ ، ۲۳:۴۷
️️ نوشته شده توسط زهرا

چند وقت پیشا یک پست با عنوان «بازم مشهد» گذاشتم و از لطف خدا و امام رضا(ع) گفتم که قسمت کرده امسال چندبار به پابوسش برم...

اما مثه اینکه لطفا این امام رئوف تمومی نداره و در کمال ناباوری، بازم ما رو دعوت کرد که برای چهارمین بار در سال 96، چند روزی رو مهمونش باشیم.

البته سفر این دفه با تمام سفرای قبلی فرق داشت. چون بصورت کاروانی بود. و البته قرار شد دو نفره بریم. 😍

و لذت سفر دوچندان میشه وقتی که با کمترین هزینه میخوای بری سفر! اونم برا یه زوج نسبتا خسیس علاقه‌مند به اصفهان!

فکرشو بکنید؛ سفر شیراز-مشهد 6 روزه، با 120 هزار تومن! 😎

۱۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۶ ، ۰۰:۳۳
️️ نوشته شده توسط امین

سلام :|

1. الحمدلله هنوز هستیم!

2. بی نهایت سپاسگزاریم از دوستان وبلاگی که احوالمون رو توی این مدت پرسیدن و بعضا نگران شده بودند!

3. حقیقتا توی این چند ماه اتفاق خاصی نیفتاده بود و صرفا تنبلی یا یه‌جور کم‌انگیزگی باعث شده بود که به آلونک مجازیمون سر نزنیم.

البته همسر بنده مشکل حاد «کمبود نت» داشته و داره! خدا نصیب هیچ زوجی نکنه این مشکل رو! دعا کنید که مشکلش حل شه سریعتر :DDDDD

4. کلی سوژه خوب برا تعریف کردن داشتیم که حیف شد نشر داده نشد. امیدوارم بتونم به صورت منظم بخشیش رو بنویسم.

5. علی ایّ حال گفتم خبر سلامتیمونو بدم تا از روزای آینده دوباره نوشتن رو شروع کنم(یم).

فعلا...

۶ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۶ ، ۱۰:۲۴
️️ نوشته شده توسط امین

🔴 به این عبارات  رسانه های خارجی دقت کنید:
🔸 تصویر حججی الهام‌بخش حس میهن‌پرستی در میان ایرانی‌ها شد.
🔸سرباز ایرانی همچون یک "نماد" تشییع شد
🔸 در حالی که داعش تلاش می‌کرد از دستگیری و سربریدن حججی به عنوان پروپاگاندا انتخاب کند، بسیاری در ایران این موضوع را متفاوت دیدند
🔸شهادت وی، باعث یک وحدت بی‌سابقه در میان طیف‌های مختلف سیاسی در این کشور شد
🔸خیل عظیمی از جمعیت روز چهارشنبه در مرکز تهران در مراسم سوگواری سربازی که به نماد مبارزه علیه داعش تبدیل شده شرکت کردند
🔻🔻🔻
👈 پیش از این، چنین جمعیتی را فقط برای تشییع سلبریتی هایی چون مرحوم مرتضی پاشایی و یا بزرگانی چون مرحوم هاشمی دیده بودیم.
اما اینبار [به معنی واقعی کلمه] اقشار مختلف مردمی برای تشییع یک جوان دهه هفتادی که تا همین یکماه پیش هیچکداممان نامش را هم نشنیده بودیم، آمده بودند.!

۱۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۶ ، ۲۳:۴۲
️️ نوشته شده توسط امین
قبل از هرچیز باید بگم دلیل اینکه یه مدتی هس وبلاگ بروز نمیشه تقصیر خانم بنده هست! چراشو هم نپرسید که نمیدونم! دیییییییی D:
بگذریم...
هفته قبل خدا قسمت کرد [ و خدا قسمتتون کنه] با خانواده همسر عازم مشهد شدیم؛ این سری برخلاف دفعات قبل، پیامکِ "نایب الزیاره ایم" رو به رفیقام ندادم؛ چون هفته قبلش هم مشهد بودم و اینکارو کرده بودم! و توی عید هم بازم اومده بودم و اینکارو کرده بودم! و توی بهمن هم اومده بودم و اینکارو کرده بودم! و توی....
مشهد
۱۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۶ ، ۲۱:۱۱
️️ نوشته شده توسط امین
👩‍

همسایه

همسایه طبقه پایینمون تمرین آواز داشت، بجز اونجاهایی که تمرن حنجره میکرد و هاهاها، هاهااهاهااهاهااه میخوند، و اونجایی که خواجه امیری میخوند و نمیشد داد زد دوباره دوباره! باهاش کنار اومده بودم :) هرچند دوسال آخر دبیرستانم بود و من کارشناسیم تموم کردم ولی بنده خدا خواننده نشد!

بعد یروز هفت صبح مامانش اومد دم خونمون که من بیماری اعصاب دارم و ال و بل و یه صداهای وحشتناکی از تو خونتون میاد جیر جیر های بلند و دارم دیونه میشم و این حرفا! که فهمیدیم صدای کشیده شدن صندلی کف آشپزخونه موقع صبحونه خوردن رو میگه :))

همسایه های طبقه پایین شهرستانمونم دوتا برادر و یه خواهر بودن که خودشون گروه کنسرت داشتن و دوتا گیتار میزدن یکی میخوند و ما بهره میبردیم :)) حیف زیاد فرصت نشد ازشون بهره ببریم:دی

اومدیم این یکی خونه، همسایه طبقه پایینمون دوتا پسربچه داره، اولی یه ضبط صوت داره که با صدای وحشتناک بلند آهنگ های گوش خراش میذاره و دومی هم تو کار طبل زدن هست و در بی موقع ترین زمان ها تمرین طبل زنیش رو انجام میده. اول دبستان هست و استادش گفته تا یه سال دیگه استاد میشه :))) حیف چند روز پیش ازینجا رفتن اگرنه وقتی استاد میشد باید از ما و اعصاب و حوصلمون برای رسیدنش به هدف تشکر میکرد!


همسایه های جدید هنووووووووز آوازی از خودشون بیرون ندادن ببینم هنرشون چه جوریاست :)))
۱۵ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۶ ، ۱۱:۴۷
️️ نوشته شده توسط زهرا