:Zahra
نمیره؟؟
😢
نهعهه
مُرررررد
😭😭😭😭😭
روشن نمیشهههه
مرده فک کنم
اعضاشو اهدا میکنم😔
هیچی، نگاش میکنم
اونم چشاشو بسته
😭😭😭😭
نگام نمیکنه
نفسم نمیکشه
امییییین؟
لپ تاپم مُرد؟
بگو من تحملشو داااارم
:Zahra
نمیره؟؟
😢
مُرررررد
😭😭😭😭😭
مرده فک کنم
اعضاشو اهدا میکنم😔
اونم چشاشو بسته
😭😭😭😭
نگام نمیکنه
نفسم نمیکشه
امییییین؟
لپ تاپم مُرد؟
بگو من تحملشو داااارم
یکی از عادتای خوب خانوادگی ما، کوهنوردی صبحهای جمعه هست. هر صبح جمعه بعد از اذان صبح راه میفتیم و به یکی از کوه های اطراف شهر میریم و بعد از صرف صبحونه حدود ساعت 9-10 برمیگردیم.
اما هفته قبل، گروه تصمیم گرفتند که یک صعود داشته باشند؛ به قله بِل، بلندترین کوه استان فارس.
اولش خوشحال شدم و استقبال کردم. اما یهو یادم اومد که همسرِ عزیزتر از جان، قراره آخر هفته و پس از مدتها، قدم بر چشم ما گذارند!
قیافه من اون لحظه ترکیبی از این اموکیشن ها بود: 😯😩😕😌😍
خلاصه هرچقد هم تلاش کردم با لابیگری و مذاکره، تاریخ صعود رو عوض کنم، نشد که نشد!
و بلگردی آخر هفته من تبدیل شد به ولگردی دونفره توی شهر! البته «وِل» از نوع مثبتش و صرفا برای ردیف شدن قافیه!
از همون لحظه که خانومی پاشو به ولایت ما گذاشت، سوار موتور شدیم و شروع کردیم به گشت و گذار توی هوای کاملا دونفره این روزای شهرمون! و البته به صرف یک فلافلِ سلفیِ خوشمزه!
و کللی این یکی دو روز شاد و شنگول بودیم... حیف که خیلی خیلی کوتاه بود!
پ ن: لذت موتورسواری دونفره رو توی دوران نامزدی از دست ندین! 😉
این روزا که خانومی داره جزوههاشو زیر و رو میکنه و با امتحانا سروکله میزنه، زححححححمت آپ کردن این وبلاگ هم افتاده رو دوش بنده!
چیکار میشه کرد؟ زندگی زناشویی ینی همین! باید تو سختیا به کمک هم اومد! ¯/_(ツ)_\¯
بالاخره این هفته فرا رسید!!
هفته ای که قراره یک آخر هفته تووووپ داشته باشه!
لحظه شماری میکنم برای رسیدن روز چارشنبه...
روزی که قراره فراقمون به وصال تبدیل بشه و کللی عشق و حال کنیم...
به امید خدا...
بقول خودت: دلوم تنگه دلوم تنگه دلوم تنــــــــگ... فلک از دست ما...(بقیهش چی بود؟!😕)
بعد از 25 روز با هم بودن
یهویی جدا شدن خیلی سخته
نکن این کارو با من...
فک کن یه درایو داری پر از فیلم و عکس و موسیقی
که بخش زیادیش فایل های شخصیت هست
وارد اون درایو میشی و در عین ناباوری میبینی که هیچ فایلی وجود نداره و همش پاک شده! 😥
شما چه شکلی میشید؟!
یه هفته ای هس که قروباغهمو قورت دادم و بعد از مدتها شروع کردم به برنامه نویسی موبایل در آندروید! 😊
متأسفانه توی دانشگاه هیچ کدوم از اساتید ما رو به این سمت سوق ندادن...
خودمون هم که حسابی سرمون شلوغ بود و فرصتشو نکردیم حتی به این موضوع فکر کنیم!
ولی خب هرچند دیر، بالاخره شروع کردم و همین الان دوره مقدماتی آموزشش رو تموم کردم.
دیشب به محل استقرار جمعی از پسران رفتیم؛ سفر به اعماق خوااااااااّاااااااابگاه دانشجویی.
حتما میدونید چرا روی "خواب" تشدید گذاشتم! متأسفانه رخوت عجیبی در نسل جوان دانشجوی مستقر در خوابگاه وجود داره...
ظاهرا هدف از این بازدید شبانه، پیدا کردن راهکاری برای کم کردن این رخوت بود...
به زحمت حدود بیست نفر از دانشجوها توی نمازخونه حاضر شدند و محفلمون شروع شد...
الان توی همه محافل سیاسی و رسانه ای(دانشگاه، ادارات، نهادهای فرهنگی و...) بحث نتایج انتخابات داغ داغه... بخصوص با پایین و بالا شدن آرای تهران.
داشتم بحث داغ سه چار تا از بچه ها رو توی یکی از شبکه های اجتماعی دنبال میکردم که یهو مدیرمون(که یه مدیر فرهنگی-سیاسی محسوب میشه) با استرس اومده میگه بزن سایت "ورزش سه" بینم امشب بارسلونا ساعت چند بازی داره!!!! 😮
بنظرتون این مدیر ما توی انتخابات به "جیانی اینفانتینو" رأی داد یا "شیخ سلمان"؟!!!