روزگار دو مهندس

دست نوشته هایی از روزگار یک زوج مهندس

روزگار دو مهندس

دست نوشته هایی از روزگار یک زوج مهندس

وبلاگ "روزگار دو مهندس" دربردارنده خاطرات و نظرات یک دختر و پسر مهندس است...

تفکیک جنسیتی
آخرین حرف هـا
ریز مکالمات
  • ۷ شهریور ۰۰، ۱۹:۱۷ - نباتِ خدا
    😂😂😂
راویان
نشان‌واره
روزگار دو مهندس

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

ساعت 6:40 صبح هس. خیلی خوابم میاد. اما باید سریع یه متن آماده کنم. متنی که قول داده بودم که آخر شب بنویسم؛ اما وقتی دیشب ساعت 11 اومدم، دیدم هرچی ریکوئست میدم، مغزم ریپلای نمیده!!

الان حدودا دو هفته ای میشه که بصورت سه شیفت ینی از حدود 6-7 صبح تا 11-12 شب مشغولم...

و خیلی از مواقع نمیدونسم بین کار، گشنگی و خواب کدومشو باید انتخاب کنم :(

و طنز ماجرا اینجاس که آخر شب ها که دارم از فرط خستگی میمیرم، وقتی به رخت خواب میرم، از فرط فکر، خوابم نمیبره...

همه اینا رو گفتم که به اینجا برسم که:
خانومی! ممنون که این روزا صبوری میکنی!

باقی برای بعد...

۱۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۶:۵۴
️️ نوشته شده توسط امین
شنیدید میگن توبه گرگ مرگه؟
دقیقا بامنه :/
.
.
.
بعد ازون توبه نصوح (درست نوشتم؟) که در ایام غم بار نگارش پایان نامه در سال گذشته کردم و گفتم اگه من اسم ارشدخوندن اوردم تا سر حد مرگ بزنینم، مجددا دووم نیاوردم و ارشدوزارت بهداشت اسم نوشتم :)
.
.
.
هنوزم به امتحان، کلاس، استاد زبون نفهم، و پایان_نامه (استیکر سبز) که فک میکنم قیافم میره توهم ولی خب بهتر از بیکاریه! حالا اگه دری به تخته خورد و قبول شدم یه فکری میکنم دیگه! نه؟!
.
.
.
هفته پیش تا ساعت 12/5 نیمه شب تلفنی دنبال همسر میگشتم، شب قبلش هم تا یازده و نیم، بعد توضیح نمیده و میگه قضیش مفصله تو وبلاگ مینویسم :/
منم خوووووووش خیااااااال، از پست گذاشتن منصرف شدم و تاظهرش هی میپرسیدم پس کی پست میذاری و هی وبلاگ چک میکردم :)))
این جاست که شاعر شعر عنوان رو میخونه :)
.
.
.
الانم بهش گفتم دارم میرم وبلاگ یه پست تخریبی و جنجالی علیه ات بذارم :)))  (دتاثیر انتخابات برمن )
.
.
.
از همین تریبون از مادر عزیزم و دیگر همسرانی که همیشه از کار زیاد شوهرشون ناراحت بودن و مینالیدن و من باهاشون بحث میکرم که چرا نمیذارید به کارش برسه عذر خواهی میکنم و مراتب "غلط کردم" رو به استحضارشون میرسونم :))))


۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۱۵
️️ نوشته شده توسط زهرا


 همونقدر که سرباز میتونی برای یه پسر سخت باشه، برای همسرش هست

و همونقدر که میتونه براش خاطره انگیز و آموزنده باشه، برای همسرش هست!

.

.

.

بلاخره بعداز یک سال و نیم سربازی همسر تموم شد. اعتراف میکنم اولین بار عشق رو در اون سه روزی که تو آموزشی رفته بودی تلو و هیچ تماسی نداشتیم و حتی مطمعن نبودم رفتی یا نه، توی  راهروهای خوابگاه و توی تماس های بی پاسخ و بوق های اشغال حس کردم...!

و بعدهم توی اون یک ماهی که ندیدمت...


.

 در کمال ناباوری خدا دستم رو توی دستت گذاشت...

.

.

سخت بود و شیرین بود و عجیب، حسی که تجربه کردم

قدم به قدم عاشقت شدم...

و درست وقتی وابسته ات شده بودم سرباز شدی تا من تازه بفهمم عشق چیه؟ صبر چیه؟ وابستگی چیه؟

.

.

و دو تا دفتر خریدیم به اندازه شصت شب تنهاییمون، تنهایی تو در پادگان و تنهایی من در خوابگاه، بی شک کتابی به نظیری اون دو نوشته نخواهد شد...

من همه ی تنهایی و عشق و علاقم رو توی کتاب ریختم

و تو همه مردونگی و دوست داشتنت تو...

.

.

عزیز دلم، خوش حالم این بخش زندگیتو در کنارت بودم و با تو لمسش کردم

بی مویی سرت رو، لباس و درجه رو شونه های پهنت رو، و زحمت هایی که برای دانشجوها کشیدی و باقیات و صالحاتی که ازت جا میذاری و ناراحتی هاتو وقتی حس میکردی نیتت کج شده یا همه تلاشتو نکردی، دیدم. و به بزرگی روح و ایمانت بیش از پیش پی بردم...

.

.

امیدوارم خدایی که جوونه عشقت رو توی دلم کاشت، خدایی که سنگ صبور بی قراری های دلم بود، خدایی که دستمو توی دستت گذاشت، توی این سربالایی آخرِ بهم رسیدن هم یاریمون کنه،

.

.

یاحق

.

.

.

*شصت شب: مربوط به دوماه دوره آموزشی در 01 نزاجا

*باقیات و صالحات: مربوط به خدمت همسر در دانشگاه به عنوان دوره سربازی


۲۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۸:۳۷
️️ نوشته شده توسط زهرا