همونقدر که سرباز میتونی برای یه پسر سخت باشه، برای همسرش هست
و همونقدر که میتونه براش خاطره انگیز و آموزنده باشه، برای همسرش هست!
.
.
.
بلاخره بعداز یک سال و نیم سربازی همسر تموم شد. اعتراف میکنم اولین بار عشق رو در اون سه روزی که تو آموزشی رفته بودی تلو و هیچ تماسی نداشتیم و حتی مطمعن نبودم رفتی یا نه، توی راهروهای خوابگاه و توی تماس های بی پاسخ و بوق های اشغال حس کردم...!
و بعدهم توی اون یک ماهی که ندیدمت...
.
در کمال ناباوری خدا دستم رو توی دستت گذاشت...
.
.
سخت بود و شیرین بود و عجیب، حسی که تجربه کردم
قدم به قدم عاشقت شدم...
و درست وقتی وابسته ات شده بودم سرباز شدی تا من تازه بفهمم عشق چیه؟ صبر چیه؟ وابستگی چیه؟
.
.
و دو تا دفتر خریدیم به اندازه شصت شب تنهاییمون، تنهایی تو در پادگان و تنهایی من در خوابگاه، بی شک کتابی به نظیری اون دو نوشته نخواهد شد...
من همه ی تنهایی و عشق و علاقم رو توی کتاب ریختم
و تو همه مردونگی و دوست داشتنت تو...
.
.
عزیز دلم، خوش حالم این بخش زندگیتو در کنارت بودم و با تو لمسش کردم
بی مویی سرت رو، لباس و درجه رو شونه های پهنت رو، و زحمت هایی که برای دانشجوها کشیدی و باقیات و صالحاتی که ازت جا میذاری و ناراحتی هاتو وقتی حس میکردی نیتت کج شده یا همه تلاشتو نکردی، دیدم. و به بزرگی روح و ایمانت بیش از پیش پی بردم...
.
.
امیدوارم خدایی که جوونه عشقت رو توی دلم کاشت، خدایی که سنگ صبور بی قراری های دلم بود، خدایی که دستمو توی دستت گذاشت، توی این سربالایی آخرِ بهم رسیدن هم یاریمون کنه،
.
.
یاحق
.
.
.
*شصت شب: مربوط به دوماه دوره آموزشی در 01 نزاجا
*باقیات و صالحات: مربوط به خدمت همسر در دانشگاه به عنوان دوره سربازی