گاهی حس میکنم شش ماهه بدنیا اومدم خونوادم ازم پنهان میکنن! در همین راستا هنوز سه واحدم مونده (پروژه) چه به برسه به خشک شدن مهر فارغ التحصیلی و... رفتم به جست و جوی کار!
*در گام اول به پدر گرام گفتم شما مدرک مشاوره اشتغال دارید سریع یه کاری بجورید برا ما که ول معطلیم! گفت یادآوری کن! خلاصه یه دو هفته ای تو این سیکل" یادآوری کن، یادم رفت، زنگ زدم نبود، یادآوری کن "چرخیدیم تا بلاخره زنگ زدن و بود و قرار گذاشتن! طرف گفته بود شما برو دوره های مارو ببیییین بعد بیا بهت بگیم چیکار کنی. حالا دوره هاشونم همه 600-700. تومن بعدهم گفته بود مگه کنکور ارشد نداده؟؟؟ بگو برو درستو بخون بعد بیا!!!
*گزینه ی شرکت های خصوصی هم که از اول منتفی بود رفتیم سراغ استاد کارآموزیمون...!
* گفتیم آقای مهندس یادته کلی بهمون افتخار میکردی دانشگا دولتی هستیم؟ بهمون میگفتی همکار؟ حالا بیو جامه عمل بپوشان! حالا چه طوری باید وارد بیمارستان بشیم؟
گفت چی چی میگوی خانوم مهندس(تنها استادی که ما رو مهندس خطاب میکنه :دی) من خودوم قراردادیم اینجا!! اصلا بیمارستان نیرو نمیگیره کههه. به ازای هر چهار یا پنج بازنشسته یکی استخدام میکنن! شما برو آزمون استخدامی بده البته برا شیراز که کسی نمیخاستن تو دفترچه ولی برا شهرهای اطراف هست!! اصلا چرا درستو ادامه نمیدی؟؟؟؟ برو ارشدتو بخون...نهایتا هم گفت حالا مدرکتو بگیر بیا شاید تحت عنوان طرح اگه نیرو بخوان اونم برای دو سال قرارداد ببندن باهات... ماهم تچکر بسیار کردیم و اومدیم بیرون :/
*عصرش گفتم اینجوری نمیشه با مادر گرام رفتیم موسسه زبان کنار خونمون و گفتیم آقو شوما مدرس نمیخواین؟؟؟ (اصلا مارو چه به مهندسی) گفت دلت خوشه ها خانووووم حالو بیو این فرمو پر کن (دفترچه کنکوربود بیشتر تا فرم درخواست کار) سی نفر که بشین که فرم پر کرده باشین یه آزمونی ازتون میگیریم بعد اگه موسسه نیاز داشت بر اساس نمره ای که کسب کردین شاغلتون می کنیم. گفتم لااقل کاکو اینارو اولش میگفتی من یه ساعت فرم پر نکنم!!!!!
*ازونجا که بیرون اومدیم به کاخ آرزوهام گفتم هنوزم میخوی سالم و سلامت وایسی؟؟ خو بریز زمین عامو!! دیدم اون بنده خداهم خسته شده میگه منتظر بودم تو بگی، تالاپپپی افتاد پایین :)
*یه چند روزی هم تو افسردگی گذروندم و با زمین و زمان قهر کردم و دنبال مقصر گشتم که چرا ازون اول اصا من رفتم رشته ریاضی؟؟؟؟؟ (آقوی همسر درون بازه شانس آورد نزدیک ما نبود و از تیر و ترکش ها در امان موند)
*دیگه ته تهش رفتم مسجد محل گفتم خانومای دانش آموزا کسی مشکلی گیری گرفتاری تو درس مرساش داره بیاد بگه لااقل این علم بی عمل ما به یه دردی خورده باشه دلمون خوش باشه ...(تف تو ریا) که اونم فعلا خبری از کسی نیست...
*همه اینارو گفتم شوخی و جدی ،اما واقعا توی کار، چه مهندسی چه غیر مهندسی آدم باید خلاق و تولید کننده باشه! کارآفرین یعنی! ما عادت کردیم به مصرف کنندگی.
کلی در طول تحصیل درباره شرکت های دانش بنیان با ما صحبت کردن اما تاجایی که خبر دارم حتی یکی از 35 نفر داشنجویی که بودیم کاری نکردیم که هم دست خودمون و هم تعدادی از هم کلاسی هامونو بند کنیم...خود من چندین با تلاش کردم اما خب وقت گیر بود و ممکن بود یه نمره از فلان درسم کم بشه. گرچه الان عمرا کسی بپرسه معدلت چنده؟!
+ شما شاغلی؟ اگه آره تو زمینه رشته خودتون یا بی ربط؟ دانش آموزا بر چه اساسی انتخاب رشته کردید یا خواهید کرد؟
++ شیرازی ترین حالت ممکن نوشتم یکم دلاتون باز شه. :)))
+++ 14-14 مساوی :دی
*در گام اول به پدر گرام گفتم شما مدرک مشاوره اشتغال دارید سریع یه کاری بجورید برا ما که ول معطلیم! گفت یادآوری کن! خلاصه یه دو هفته ای تو این سیکل" یادآوری کن، یادم رفت، زنگ زدم نبود، یادآوری کن "چرخیدیم تا بلاخره زنگ زدن و بود و قرار گذاشتن! طرف گفته بود شما برو دوره های مارو ببیییین بعد بیا بهت بگیم چیکار کنی. حالا دوره هاشونم همه 600-700. تومن بعدهم گفته بود مگه کنکور ارشد نداده؟؟؟ بگو برو درستو بخون بعد بیا!!!
*گزینه ی شرکت های خصوصی هم که از اول منتفی بود رفتیم سراغ استاد کارآموزیمون...!
* گفتیم آقای مهندس یادته کلی بهمون افتخار میکردی دانشگا دولتی هستیم؟ بهمون میگفتی همکار؟ حالا بیو جامه عمل بپوشان! حالا چه طوری باید وارد بیمارستان بشیم؟
گفت چی چی میگوی خانوم مهندس(تنها استادی که ما رو مهندس خطاب میکنه :دی) من خودوم قراردادیم اینجا!! اصلا بیمارستان نیرو نمیگیره کههه. به ازای هر چهار یا پنج بازنشسته یکی استخدام میکنن! شما برو آزمون استخدامی بده البته برا شیراز که کسی نمیخاستن تو دفترچه ولی برا شهرهای اطراف هست!! اصلا چرا درستو ادامه نمیدی؟؟؟؟ برو ارشدتو بخون...نهایتا هم گفت حالا مدرکتو بگیر بیا شاید تحت عنوان طرح اگه نیرو بخوان اونم برای دو سال قرارداد ببندن باهات... ماهم تچکر بسیار کردیم و اومدیم بیرون :/
*عصرش گفتم اینجوری نمیشه با مادر گرام رفتیم موسسه زبان کنار خونمون و گفتیم آقو شوما مدرس نمیخواین؟؟؟ (اصلا مارو چه به مهندسی) گفت دلت خوشه ها خانووووم حالو بیو این فرمو پر کن (دفترچه کنکوربود بیشتر تا فرم درخواست کار) سی نفر که بشین که فرم پر کرده باشین یه آزمونی ازتون میگیریم بعد اگه موسسه نیاز داشت بر اساس نمره ای که کسب کردین شاغلتون می کنیم. گفتم لااقل کاکو اینارو اولش میگفتی من یه ساعت فرم پر نکنم!!!!!
*ازونجا که بیرون اومدیم به کاخ آرزوهام گفتم هنوزم میخوی سالم و سلامت وایسی؟؟ خو بریز زمین عامو!! دیدم اون بنده خداهم خسته شده میگه منتظر بودم تو بگی، تالاپپپی افتاد پایین :)
*یه چند روزی هم تو افسردگی گذروندم و با زمین و زمان قهر کردم و دنبال مقصر گشتم که چرا ازون اول اصا من رفتم رشته ریاضی؟؟؟؟؟ (آقوی همسر درون بازه شانس آورد نزدیک ما نبود و از تیر و ترکش ها در امان موند)
*دیگه ته تهش رفتم مسجد محل گفتم خانومای دانش آموزا کسی مشکلی گیری گرفتاری تو درس مرساش داره بیاد بگه لااقل این علم بی عمل ما به یه دردی خورده باشه دلمون خوش باشه ...(تف تو ریا) که اونم فعلا خبری از کسی نیست...
*همه اینارو گفتم شوخی و جدی ،اما واقعا توی کار، چه مهندسی چه غیر مهندسی آدم باید خلاق و تولید کننده باشه! کارآفرین یعنی! ما عادت کردیم به مصرف کنندگی.
کلی در طول تحصیل درباره شرکت های دانش بنیان با ما صحبت کردن اما تاجایی که خبر دارم حتی یکی از 35 نفر داشنجویی که بودیم کاری نکردیم که هم دست خودمون و هم تعدادی از هم کلاسی هامونو بند کنیم...خود من چندین با تلاش کردم اما خب وقت گیر بود و ممکن بود یه نمره از فلان درسم کم بشه. گرچه الان عمرا کسی بپرسه معدلت چنده؟!
+ شما شاغلی؟ اگه آره تو زمینه رشته خودتون یا بی ربط؟ دانش آموزا بر چه اساسی انتخاب رشته کردید یا خواهید کرد؟
++ شیرازی ترین حالت ممکن نوشتم یکم دلاتون باز شه. :)))
+++ 14-14 مساوی :دی
۹۵/۰۵/۱۹