ماجراهای آخر هفته طلایی(قسمت اول):
یکی یا شاید تنها مزیت دانشگاه ما (اغراق) داشتن درختان میوه فراوان از جمله توووووووووت فراوان عست...!
و ماهم که عااااشق توووووووت :D
و اینگونه بود که در اولین فرصت زدیم به دل باغ تووووت و حالا نخور کی بخور...!!
از اونجایی که طبع هردومون هم بسیاااااار سر عست مدام به خودمون تلقین کردیم توت میوه چندان سردی نیست :))) و هی خوردیم...!
خب شما باشید و چندین درخت توت سیااااه پراز توت های دست نخورده و شاخه هایی که نزدیک سطح زمینن چیکار میکنین؟؟؟
وقتی این عکس رو گرفتیم آقای مهندس گفت صحته برام آشناست، انگار یکبار دیگه این صحنه رو دیدم و عاقبت خوشی نداشته :|
و هرچی هم بنده گفتم به دلت بد راه نده و چیزی نیست، چیزی شد! و از همان شب تا آخرین روز سفر معده درد آقای همسر را رها ننمود... :(
و در پایان کار بدانجا کشید که:
توت میدیدیم جیغ زده نعره بر آورده و میگریختیم...!
+با خاطراتت سر میکنم روزهای تنهایی رو...
++قسمت های بعد در راهند :)